یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در حراج خاطرات

در حراج خاطرات
آشنایی خوش مطاعیست
آشنا مپندار تو مرا
بیگانه با خویشم بدان
شادی‌های ما را روزگار
بازیچه دستی گرفت
بازی مپندار تو مرا
رنجیده از خویشم بدان
افتاده در بیراهه‌ها
هی می‌روم، پس می‌کشم
راضی مپندار تو مرا
آزرده از خویشم بدان
در کوچه‌های دشمنی
انکارِ تسلیم می‌کنم
پیروز مپندار تو مرا
دست‌ها بالا بدان
نزد من اَر می‌آیی
نرم بردار تو قدم
بیدار مپندار تو مرا
دریای خاموشم بدان
نور از میانه پَر کشید
خورشید خاموشی گرفت
روشن مپندار تو مرا
آغشته با ظلمت بدان
دست نگاه مست تو
دست‌هایم را گرفت
حاجت روا نادان مرا
محتاج محتاجم بدان


مهرداد درگاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد