ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
از خود کجا گریزم در جانِ من نباشی ؟
ننوشم از خیالت ، در جـامِ من نباشی؟
از تـو کجـا گریـزم ، هـوایِ آن نباشی؟
با تو نرفته باشم ، در خاطـرش نباشی؟
از تــو کجا گریزم ، ای جـانِ جانِ جانـم
برهان و عشق و متنش،معنای آن نباشی؟
از تـو کجا گریزم ، ای روز و ماه و سالم
در فصل فصلِ سالش، هر ثانیه نباشی؟
از تن کجـا گریـزم ، وقتی میـانِ جانی
در تارپود و خونش، در بندوجان نباشی؟
از تـو کجـا گریـزم ،کابوسِ دلنشینـم
حتی میان خوابـم ، رویای مـن نباشی؟
از تـو کجـا گریزم ، ای درد دردِ مـزمن
در بند بندِجانش ، در بطنِ آن نباشی ؟
وقتی که خاک این تن، از جان تو سرشته
باید که من نباشم ، تا در جهـان نباشی
ساناز زبرشاهی