یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

از خود کجا گریزم در جانِ من نباشی ؟

از خود کجا گریزم در جانِ من نباشی ؟
ننوشم از خیالت ، در جـامِ من نباشی؟

از تـو کجـا گریـزم ، هـوایِ آن نباشی؟
با تو نرفته باشم ، در خاطـرش نباشی؟

از تــو کجا گریزم ، ای جـانِ جانِ جانـم
برهان و عشق و متنش،معنای آن نباشی؟


از تـو کجا گریزم ، ای روز و ماه و سالم
در فصل فصلِ سالش، هر ثانیه نباشی؟

از تن کجـا گریـزم ، وقتی میـانِ جانی
در تارپود و خونش، در بندوجان نباشی؟

از تـو کجـا گریـزم ،کابوسِ دلنشینـم
حتی میان خوابـم ، رویای  مـن نباشی؟

از تـو کجـا گریزم ، ای درد دردِ مـزمن
در  بند بندِجانش ، در بطنِ  آن نباشی ؟

وقتی که خاک این تن، از جان تو سرشته
باید که من نباشم ، تا در جهـان  نباشی

ساناز زبرشاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد