یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

لعنت به ابرهای دوری

لعنت به ابرهای دوری
باران انتظار تو اصلاً بند نمی‌آید
وقتی تنها میشوم در اتاق خاطراتت
با خودم کنار نمیآیم
و حواسم پرت می‌شود پی خیال بودنت
و بی‌اختیار
لحظه‌هایم در اتاق تنگ سینه‌ام
زندانی می‌شوند و
باران گونه‌هایم را لیز می‌کند
و به همین سادگی
دوریت آنروز مرا دار میزند
و اکنون
هر لحظه و هر دم منتظرم
که بازآیی
برای دیدن دوباره‌ات
همان پنجره خانه قدیمی کافیست
و دیگر
نگران چشم و دهان دیگران
نباش
عشق آبروی کوچه‌ها را خریده است
از فردا و تنهایی چه میدانی
غنیمت دان دوست داشتن را
برای رفتن به قبرستان
سر هر چهارراه
آمبولانسی برای بردن مهیاست
گر نبود داستان لیلی و مجنون‌ها
شاید ادبیات
دیگر خواندن نداشت و خیلی حرف‌ها.


عبدالله خسروی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد