یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من آن کشتی بی‌لنگر میان آتش و آبم

من آن کشتی بی‌لنگر میان آتش و آبم
که بر بالین نرم موج اقیانوس می‌خوابم

درون سینه‌ام گنج گرانسنگی نهان گشته
و در تاریکی دریا چو شمعی کور می‌تابم

کسی دیدار من را در کف دریا نمی‌خواهد
اگرچه نغز و پر مغز و چو شعر تازه‌ای نابم

شدم تنها و خسته از هراس و درد و بی‌تابی
نه از اکنون که از آینده‌ی خاموش بی‌تابم

از آن کشتی که روزی لنگرش صد مرد لازم داشت
به یکباره شدم عکسی و دیگر داخل قابم

فرشید ربانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد