یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تو ای آغوشِ امن من، مرا بی پرده اغواکن

تو ای آغوشِ امن من، مرا بی پرده اغواکن
میان کلبه ی ِجانت ، من دیوانـه را جا کن

من از هرواژه بیزارم ،من از احساس میترسم
مرا در شعـرِ ناگفته ، مـرا بی واژه پیـدا کن

من آن میراثِ شیرینم ،تویی هم طالعِ فرهاد
برایم بیستون بشکاف ، مرا اینگونه شیداکن

برایم تیشـه را بردار ، غمِ این قصـه را بشکن
شروع کن قصه رامجنون ،مرا اینگونه لیلاکن

میان چشمهـایِ ما ، جهـانی واژه خوابیـده
برای این تنِ مجنـون، سکوتت راتومعنا کن

مـرابا خود ببر انجا ،که تنهـا باشی و باشم
مرا در عمقِ آغوشـت، مرا اینگونه تنهـا کن

میان این تن حیران،کمی شعرو غزل مانده
تو ای عالیجنابِ جان ، بیا هلهله بر پاکن


ساناز زبرشاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد