یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

نوشیده ام جرعه ای از خاطراتت ،پس پریشانم چرا؟

نوشیده ام جرعه ای از خاطراتت ،پس پریشانم چرا؟
این تبـر را من زدم بر ریشـه ات ، حالا پشیمانم چرا؟

این سـرابِ آرزو را ، حجمـه یِ طوفـان زده
آتش و خاکسترم ، آتش به جانم پس چرا؟

از تنِ حـوا، به رویایِ زمین ،انسـان شدم
از همین آدم ،به شیطان ،من گریزانم چرا؟

دست در دستِ رقیب ، در شعـر ها پرسه زنان
من خودم این بیت را ...آشفته حالم پس چرا؟

در غمِ پنهانِ چشمت ،یادِ یک زن میتپد
گر همان پنهان دردم ، غـرقِ حرمانم چرا؟

رویِ دستِ این تنِ وامانده جاماندم زتو
با دلِ ویرانه ای ، من چشم در راهم چرا؟

گر خودم آتش زدم این خانه و کاشانه را
برتـن خاکستـرش ، دنبال درمــانم چرا؟

باز با سودای تو ، آواره در رویا شدم
حق ندارم من بدانم ،غرقِ تاوانم چرا

ساناز زبرشاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد