یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بـــــر روی گنج و گــــوهـــر رویا نشسته ایم

بـــــر روی گنج و گــــوهـــر رویا نشسته ایم
عمریست ما بــه حسرتِ بــیجــا نشسته ایم

افسار عقل چــــونکـــــه ربـــودنــد ناکسان
حالا بــــــــــه انتظار دعـــاهـــا نشسته ایم

بی بی که رفت بس که فغان داشت ای دریغ
اکنون کنـــــار سفــــــــرهٔ بــابـا نشسته ایم


ما خـود گناه کـــــرده و تدبیــر نیست هیچ
حالا بـــــه بام دولتِ حـــــاشا نشسته ایـم

دلخوش بــه نخل سبز زمین گیـــر حاجتیم
افسوس در چمن بــــه تمــاشا نشسته ایم

سفره یکی ست حیف سفارش کـم است کم
چون کدخـــــدا کنـــار رعــایــا نشسته ایم

دُر در صدف اسیر شده دل بــه سینه حبس
خونین جگر چو لالــه بــه صحرا نشسته ایم


آنقـــــدر جهل در سرِ مـا لانــه کـرده است
بی جهــد با امیـــــدِ خــــدایـا نشسته ایم

مهرداد خردمند

سیر می‌کردم شبی در آسمان

سیر می‌کردم شبی در آسمان
در میان راه شیری
در تمنای نشان از بی‌نشان
در دلم گفتم به آرامی خدای مهربان
لحظه‌ای بر چشم مشتاقم بده خود را نشان
غرق در دریای بی‌پایان نور کهکشان
یادم آمد
من خدا را دیده بودم بارها
روزها و ماه‌ها و سال‌ها
من خدا را دیده بودم
در تمام عمر خویش
غافل از دیدارها
من خدا را دیده بودم
بامدادان شامگاه
در میان جنگل سرسبز و شاد
لابلای گیسوان بید مجنون
وقت تسبیح هزار و قمری شوریده حال
در میان چشم سحر انگیز آهوی نجیب
من خدا را دیده بودم
در سکوت دشت سرسبز و پر آب
در ترنم‌ های شورانگیز جوی و جویبار
جلوه‌های دلکش رنگین کمان
در شکوه بال سنجاقک پر پروانه‌ها
من خدا را دیده بودم
در جلال قله‌ها و کوه‌ها
گریه‌های ابر و لبخند چمن
در خروش شادمان رودها
در پر پرواز و چشمان عقاب تیز چنگ
من خدا را دیده بودم
در دل آرام دریا در افق
در عبور قایقی بر روی آب
در وقار حرکت آرام قوهای سفید
زیر نور ماهتاب
من خدا را دیده بودم
در میان شب چراغ گربه دایی شهاب
در صعود معجزه آسای مور
روی سطح صاف دیوار اتاق
من خدا را دیده بودم
بارها و بارها
غرق در اوهام و در پندارها
سال‌ها من با خدای خویش بودم روبرو
چشم دل را بسته بودم
در میان آسمان می‌کردم او را جستجو

علی اکبر نشوه

چرا من دروغ بگم

چرا من دروغ بگم
اینکه برات می میرمو
یا بدون اون نگات
از همه دنیا سیرمو

من می خوام بهت بگم
حس و ته صداقتو
اینکه اون نگات برام
شده شبیه عادتو


عادتی که این دلم
عاشق لمس حسشه
وقتی که کنارشی
دنیا همه تو دسشه

(تو نگاهِ دلخوشی
تو حس عادت منی
تو همون زمان عشق
تو موج ساعت منی)

تو بیا حقیقتو
توی چشای من بخون
تو با حس عاشقی
کنار قلب من بمون

دستامو ول بکنی
این دلمه که بندته
حس تازگی دل
درگیر و مات خندته

تو بگو که روح من
همیشه هست کنار تو
تا همیشه با وفا
عاشق و بی قرار تو


(تو نگاهِ دلخوشی
تو حس عادت منی
تو همون زمان عشق
تو موج ساعت منی)


زهرا گودرزی فرد

یک لحظه بی نَفَس شدم

یک لحظه بی نَفَس شدم
وقتی که شب پا می گرفت

حَجمِ عَجیبِ تیرِگی ؛
در پِلکِ من جا می گرفت

طِفلَک دِلِ دیوانه ام
در قَتل و عامِ روشَنی


از قاتِلِ صُبحِ غَنی ؛
سُراغِ فردا می گرفت

احسان پیرحیاتی

گذرا شبستانم

گذرا شبستانم
بهانه گیرِ گیتارم است

گرچه او ربوده سالها صندوقچه نگفتنی هایم را
خود بدید نوشتنِ بی قلمم را
اما
دل خوشم می کرد
سازِ نغمه هایش،
که می زد به جبران غوغاوارتر

چه بسا بهشکوه گر بود به رهسپار انش
که چرا جانِ گلویش را به اینگونه ها رها کرده اند

گفته ها دگر ملالی ندارند به این چنین آوازها
گیتار می زند سازِ دلش را
که شاید خواهند زد صداهای نهفته اش را

پوران گشولی

درسکوت شب

در سکوت شب،
وقتی ستاره‌ها به نجوا می‌افتند،
نامت را در باد می‌خوانم،
و قلبم،
به آوای حضورت می‌تپد.

تو مانند صبحی آرام،
در دل شب‌های تاریک منی،
چشمانت،
شعله‌های امید را در من می‌افروزد،
و لبخندت،
قصه‌ای از مهربانی و عشق است.


هر لحظه که کنارم نیستی،
حسرت لحظه‌ها،
همراه من است،
اما به یاد تو،
تمام دنیا زیبا می‌شود،
چرا که عشق تو،
نقشی است بر دیوار قلبم،
که هیچ‌گاه محو نخواهد شد.


علی مداح