ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
در آخرین لحظه
قبل از رفتنش
سربرگرداند و
نگاهش را
در چشمان او
جا گذاشت...
از آن پس
او با نگاه مسافر
دنیا را
میبیند...
شبنم حکیم هاشمی
از خیالاتت هجومی تازه دارم بیوفا
نیش بر جانم نزن طاقت ندارم بیوفا...
گفته بودی آشنایی بینِ این بیگانگان
از هجومِ خاطراتت بیقرارم بیوفا...
خوب میفهمم،نمیدانی چه کردی با دلم
خوب میدانم، نمیفهمی دچارم بیوفا...
بیش از اینها طاقتم یارای همراهی نداشت
خسته از خویشم ، خرابِ روزگارم بیوفا...
اردکانم بیتو جز ویرانهای جانکاه نیست
دوست دارم تا چنان ابری ببارم
بیوفا...
تیرِ آخر را بزن از زنده مانی خستهام
رویدادی بی ثمر، بس ناگوارم بیوفا...
بعد از این گر خواستی منّت گذاری بر سرم
با نمکدانت بیا روزی ، مزارم بیوفا...
تازه فهمیدم چرا دلشوره دارم زیرِ خاک
در صفِ عُشّاقْ من، یک از هزارم بیوفا..؟
حسن کریمزاده اردکانی
میروی از خیالم لحظه به لحظه
هر چه میگوید دلم وهمه ،دروغ محضه
تو تا فهمیدی کنارت حال من خوبه
کاری کردی تا بفهمم این حس دروغه
من نمیدانم چرا تو رفته ای اما
در دل و ذهنم یادت میکند غوغا
میرسد روزی اسمت رود از یادم
مطمئنم آن روز باز من هستم تنها
میترا هوشیار
پیموده ام بیراهه ای تار و پر از چاله
از دشت های سبز هستم، مثلِ آلاله
غمگین ترین دلخسته ی راهِ پریشانی
من عاشق یک قطره ی سر ریزِ از ژاله
با باد، چون بی سرزمین هر جا گذر دارم
درشب غبارم در مسیرِ ماه، چون حاله
با دردِ زخمِ کهنه ای در سینه ام شبها
غرقِ سکوتم در نفیرِ حبسِ یک ناله
یک لحظه من در پوستم هرگز نمیگنجم
شیدا ترین پروازِ دل با پیکری واله
از واژگونی و تناقض هم نگو با من
وحشی ترینم، واژگون در دشت، چون لاله
یک چله از عمرم گذشت و چشمِ من تار است
کهنه شرابِ عالمم در پیکِ صد ساله
عمری گذشت و زندگی سخت است این شبها
در تنگنا، بی راهه ای تار و پر از چاله
محمد جلائی
زیر باران عاشقانه میزنم با تو قدم
غرق شور و بی بهانه میزنم با تو قدم
فارغ از اندوه دنیا در میان خلوتِ
کوچه باغی از ترانه میزنم با تو قدم
مویمان هردو سفید و بختمان هردو سفید
سوی خوشبختی روانه میزنم با تو قدم
حالمان خوب است و هردو همدم و شیدای هم
فارغ از درد زمانه میزنم با تو قدم
دوستت دارم فراوان، دوستم داری زیاد
میکشم موی تو شانه، میزنم با تو قدم
چون دو موج بیقرار و دست توی دست هم
از کران تا بیکرانه میزنم با تو قدم
خوش شمیم از نوبهار رازقی و یاسمن
خوش شمیم از رازیانه میزنم با تو قدم
پس بماند یاد تو ای عشق نوری این سخن:
زیر باران عاشقانه میزنم با تو قدم
آرمین نوری
چادرت را به دست من بسپار
جان گل های سرخ لبهایت
که دلم مست موج گیسویت
مانده در داستان شب هایت
سقف من را ستاره باران کن
تا در آن ماه کاملم باشی
که اگر زیر غصه آب شدی
من بمیرم برای تب هایت
سفره ات را به روی من بگشا
دست من را بگیر در دستت
چای من را دوباره شیرین کن
با شکر خنده ی رطب هایت
از حیاط قدیمی باغت
شمعدانی که عاشقش بودی
لای قرآن جوانه خواهد زد
وسط برگه ی نسب هایت
در ترک های روی دستانت
که چمنزار خشک آبادی ست
اشک های سمیه می لرزند
مثل خاکستر عصب هایت
تو که در چشم من نبودی تا
واقعیت مسجلت باشد
مثل رود پر از عسل بند است
چین پیوسته ی غضب هایت
رشته های بلند تسبیحت
کوه غم را سراب خواهد کرد
من بگردم برای سادگیِ
پلِ زیبای مستحب هایت
سمیه عادلی