ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
خواستم بال و پری سوی خیالش وا کنم
تا میان آسمانش خوب خود را جا کنم
هرچه کردم بالها را وا کنم دیدم نشد
بهتر آن دیدم که راه دیگری پیدا کنم
دست تقدیر و تعصب بال من را بسته بود
پس نمیشد فکر رفتن سوی آن رعنا کنم
مرغ عشقی دور مانده از بهشت سبز او
تا به کی کنج قفس، دل را خوش از آوا کنم
بال من را بسته و در را گشودند، ای دریغ
تا که دلتنگی خود را بیشتر معنا کنم
هرکه میخواهد بداند بعد از این، من عاشقم
تا به کی حال و هوای عشق را حاشا کنم
نوری از دوری او لحظه شمار عشق شد
تا که با امید او امروز را فردا کنم
آرمین نوری
شادمان هستم که دارم دلبری مانند تو
بعد از اینها غنچه ی نیلوفری مانند تو
میرسد پاییز و خواهم داد دل بر پرسه ها
با رفیق پایه و با گوهری مانند تو
کشته من را با نگاهش، با ادا و عشوه اش
ماه زیبا و بلور و مرمری مانند تو
در میان صد هزاران کوکب سرشار نور
آسمان هرگز ندیده اختری مانند تو
تا ابد باید بنوشم از لبانت بوسه ها
کرده من را مست باده، ساغری مانند تو
دست بر سینه، مطیع و پیرو عشق توام
تا ابد هستم غلام سروری مانند تو
نوری شعرم که هستم فخر آذربایجان
برده دل از شعرهایم دختری مانند تو
آرمین نوری
ای دلبر تبریزی ام تا کی مرا غم میدهی؟
تا کی مرا با عشوه ها اندوه عالم میدهی؟
افتاده ام در راه تو شاید از اینجا بگذری
بر برگ پاییزی من باران نم نم میدهی
هستم اگرچه مست تو، جا مانده در بن بست تو
تو همچنان داری مرا پیک دمادم میدهی
چون ماهی رقصنده ای تا غرق احساست شوم
سهم عطشناکی من یک چشمه زمزم میدهی
غرق بهاری و به محض اینکه میخندی به شوق
عطر گل نیلوفر و شب بو و مریم میدهی
دادی به من این قول که هستی کنارم تا ابد
پیمان شود در دست من، دستی که محکم میدهی
حوایی و تا باز هم من را کنی دور از بهشت
سیبی به رنگ وسوسه داری به آدم میدهی
گشتم خراب از دوری ات، رحمی نما بر نوری ات
ای دلبر تبریزی ام تا کی مرا غم میدهی؟
آرمین نوری
زیر باران عاشقانه میزنم با تو قدم
غرق شور و بی بهانه میزنم با تو قدم
فارغ از اندوه دنیا در میان خلوتِ
کوچه باغی از ترانه میزنم با تو قدم
مویمان هردو سفید و بختمان هردو سفید
سوی خوشبختی روانه میزنم با تو قدم
حالمان خوب است و هردو همدم و شیدای هم
فارغ از درد زمانه میزنم با تو قدم
دوستت دارم فراوان، دوستم داری زیاد
میکشم موی تو شانه، میزنم با تو قدم
چون دو موج بیقرار و دست توی دست هم
از کران تا بیکرانه میزنم با تو قدم
خوش شمیم از نوبهار رازقی و یاسمن
خوش شمیم از رازیانه میزنم با تو قدم
پس بماند یاد تو ای عشق نوری این سخن:
زیر باران عاشقانه میزنم با تو قدم
آرمین نوری
سال ها بعد عاشقانه میزنم با تو قدم
غرق شور و بی بهانه میزنم با تو قدم
فارغ از اندوه دنیا در میان خلوتِ
کوچه باغی از ترانه میزنم با تو قدم
مویمان هردو سفید و بختمان هردو سفید
سوی خوشبختی روانه میزنم با تو قدم
حالمان خوب است و هردو همدم و شیدای هم
فارغ از درد زمانه میزنم با تو قدم
دوستت دارم فراوان، دوستم داری زیاد
میکشم موی تو شانه، میزنم با تو قدم
چون دو موج بیقرار و دست توی دست هم
از کران تا بیکرانه میزنم با تو قدم
خوش شمیم از نوبهار رازقی و یاسمن
خوش شمیم از رازیانه میزنم با تو قدم
پس بماند یاد تو ای عشق نوری این سخن:
سال ها بعد عاشقانه میزنم با تو قدم
آرمین نوری
ثریا یی و میآیی سراغ شهریار از نو
پشیمان از گذشته مینهی با من قرار از نو
هوای شهر تبریز از نفسهای تو عطرآگین
شکوفا میشود پیش قدمهایت بهار از نو
دلم میلرزد از شادی و شور و شوق دیدارت
زدوده میشود از آینه، گرد و غبار از نو
به یاد روزهای ابتدای آشنایی باز
جهان شاداب و جان شاداب و خرم روزگار از نو
به پاس عشقمان گیلاس در گیلاس می پیچد
صدای شرشر شعر و شراب و چشمه سار از نو
نمیخوانم برایت آمدی جانم به قربانت
برایت می نوازم نغمه در نغمه، سه تار از نو
لبت را دلبرانه میگذاری بر لبم آرام
شکوفا میشود گلهای خوشرنگ انار از نو
برای گفتن اینکه چه بیحد دوستت دارم
تمام شب ستاره میشمارم بیشمار از نو
منم نوری شعر و شهریار شهر تبریزم
که از خود میگذارم واژه واژه یادگار از نو
آرمین نوری ارومو
بلبل از باغ گل و من از تو میگویم هنوز
از تو که هستی یکی یکدانه بانویم هنوز
گرچه صیادم ولی افتاده ام در دام عشق
من که مست چشم زیبای تو آهویم هنوز
از نسیم نوبهاری که میآید دیدنم
عطر خوشبوی تو را هرلحظه میجویم هنوز
مثل هر شب مینشینم گوشه ای دیوانه وار
چون ستاره محو رویت غرق سوسویم هنوز
شب به شب در انتظارت هستم و هر صبحدم
چون نهالی غرق امید تو میرویم هنوز
بر لبم بگذار لب، زخم مرا تسکین بده
هست آری بوسه ی تو نوشدارویم هنوز
نوری شعرم که مست از باده ی دلدادگی
عاشقانه در هوای تو غزلگویم هنوز
آرمین نوری
دلتنگ نشو، بغض نکن، آه نکش باز
هی حسرت دلدار و هواخواه نکش باز
دلبسته نشو مثل کویری به نم ابر
هی سایه ی آن ابر به درگاه نکش باز
بی درد بمان تا که مرا داری و بر دل
بار غم دیرینه ی جانکاه نکش باز
نقاش نشو تا که شوی گم به خیالات
آن زورق مهتاب سر راه نکش باز
من نیمه ی گمگشته ی دلخواه تو هستم
هی حسرت آن همدم دلخواه نکش باز
منظومه ای از درد چرا؟ سرو بلندم
آه از پی یک لذت کوتاه نکش باز
دیوان بگشا تا شبی از راه بیایم
با بودن من آه سحرگاه نکش باز
من مات نگاه توام و شاه جهانت
در صفحه ی شطرنج دلت شاه نکش باز
من نوری شعرم که دهم نور به مهتاب
در سایه ی مرداب دلت، ماه نکش باز
آرمین نوری