یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

صلی الله علیک یا اباعبدالله

صلی الله علیک یا اباعبدالله

من روز و شب تب میکنم بر کربلا
آقا بده یک کربلا به ما بدا

هرجا که دیدم بد ز خوبان شدجدا
امّا مرا نکرده اربابم سوا

من غرق معصیت حسین بودم ولی
من را عوض کردی حسین با یک دعا

من من جز ضرر بر تو ندارم فایده
از بس کریمی که خریدی تو مرا


در قبر بر آرامشم یک دم شما
من را به اسم کوچکم بکن صدا

این گریه چون زر مشتری دارد بدان
چون گریه راهم میخرد زهرا ز ما

یک آرزو در قلب من شد ماندگار
با مادرم اینکه بیایم کربلا


حسین یارقلی

آن همه یار رفتن،حال منم غریبم

آن همه یار رفتن،حال منم غریبم
هرکه که خوب کردم،داد مرا فریبم
حاصل این محبت،شد غم و درد و حسرت
این همه عمر رفته،هیچ نشد نصیبم

علیرضا خسروی اصل

مانده ام با تنی که هرگز وطنم نبود

مانده ام با تنی که هرگز وطنم نبود
از بس که با خود غریب بودم
چه میتوان کرد
جر آنکه لبخند زد
به زندگیِ از قلم افتاده
به جوانی ای که گذشته
و به تمام راههای نرفته.........

شادی چلوچی

سرم لبریز از فکرت و شاید گاه می‌ریزی

سرم لبریز از فکرت و شاید گاه می‌ریزی
کنارم نیستی ،اما ،به افکارم گلاویزی

تمام ساحران شهر را مسحور خود کردی ،
تو با آن چشم زاغ خود ، شدیداً فتنه انگیزی

حکومت را نظامی کرد قلبم ، در عبور تو...
چو با لبخند شیرینی، تو کشور را به هم ریزی

تصاحب کرده ای قلبم ، ولی فرمانروایی نه
چرا ویرانه ام خواهی ؟ مگر همخون چنگیزی ؟

نگاهت می‌کنم، بی آنکه یک دم چشم بردارم
که می‌ترسم تو بگریزی ز من،چون شمس تبریزی

تو کافردل نمی‌بندی نقاب زلف و می‌ترسم
شود آیینه مبهوتت چو زلفت بر رخت ریزی

فقط از من گریزان است آغوش پر از مهرت؟
به استثنای من انگار ، با هرکس در آمیزی

سکوت شب به هم می‌خورد ،نم‌نم حرف می‌بارید
من و آن خاطرات تو، عجب وهم دل انگیزی...

لگد کردی تمام شاخه های پرپر من را
ولی پر می کشد سویت ، دوباره برگ پاییزی

سخن از عشق هرجا شد ، مفاعیلن عروضش شد
عجب اسم خطر خیزی ،عجب سوز غم‌انگیزی


سینا عباسی

باز هم ستاره ای بدرخشید ونشانه ای عیان آمد

باز هم ستاره ای بدرخشید ونشانه ای عیان آمد
خاموش شد‌ تمام عالم و معصومه ای جوان آمد

فرشته ای که در دستانش هم غزل‌هایی داشت
پاشیده بود به آسمان و رنگ آبی اش نشان آمد

در مدح شاعری گویم که خود قلب غزلها گشت
باز هم بهانه ای شده که به جان و دلم روان آمد

درجاده ای که گلهای هستی شکوفه کرده‌اند ببین
ازروشنای هستی هم عطر وبوی گلهای خزان آمد

در زمره شاعران نیستم ولی ماه مجلس هم شدم
نور از ستاره ای گرفتم که خورشیدش فشان آمد

درگیر جعفری هستم وروحش مریض وقلبش بباد
از مرگ او هم نوشتم که بداند سپیده را گران آمد

علی جعفری

به یاد تو، در دل شب‌های تاریک سفر کردم

به یاد تو، در دل شب‌های تاریک سفر کردم
اکنون که یافتمت، دلم را به آغوشت سپارم

چشمانت، دو چشمه، پر از نور و شگفتی
با هر نگاهت، روحم را ز شوقت پر کنم

در آغوش گیسویت، رازهای دلم پنهان
با نغمه‌های عشق، دل را در تو محبوس کنم


بنشین تا این دل را به قصه‌هایت بسپارم
در سایه‌ی عشق تو، هر غم را فراموش کنم

بوسه‌ای بر لبانت، چون باران بر گلزار
ای عشق دور از دسترس، غمگین تماشایت کنم

تا کهکشان‌ها را در دامان تو بگذارم
با همدلی و عشق، جان را هم‌نوایت کنم

ای آسمان عشق، در دل تو می‌تابم
با هر نفس، یاد تو را در جان می‌پرورانم

ای لاله‌ی عشق من، روشنی‌بخش دنیایم
با تو هر شب را به شوقی دل‌انگیز می‌ساز

علی سان