یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به آن سوئی که چشمِ یک گُلی پیداست

به آن سوئی
که چشمِ یک گُلی پیداست
مرا اشکی روان تر روی هر گونه
برای هر نسیمِ اطلسی زیباست
و در برفِ سپیدِ یک زمستانی
که شب را خوب می فهمد
نوازش می کنم چون عاشقی تنها
تمامِ چهره ها را با نگاهِ آتشی روشن
که از یک کُنده ی پیری
هزاران خاطره در یک خزان دارم


محمدرضا جعفری

شنیدم که آهنگر شر و شروری به عهد قدیم

شنیدم که آهنگر شر و شروری به عهد قدیم
بتافتی زفولاد سردشمشیر بران درون جهیم
در این راسته بازار کسی را رضا وامانی نبود
فروخته به هر قیمتی مصنع و زندگانی نمود
به وقتی دگرگون شد ان پس، خدایی شناخت
ره کامیابی گرفت و پی نام نیکی شتافت
همی ساخت شمشیر ودشنه دراین کارزار
نیامد درم هیچ، خریدار به دکان و بازار
بیامدیکی دوست به حجره زحالش بگیردخبر
که آهنگرش گفت زکارو به سختی بگاهی ضرر
بگفتا رفیقش نخواهم که ایمان زدایم تورا
ندارد دکانت چو پیش،دخل وخرجی چرا
ازان پس که دیگر ره راستی گرفتی به پیش
گداختی روانت به سختی رسیدی به خویش
چرا رونقی نیست به کارت همی تنگ دست
ازاین حکم دادار چه سری میان تواوهست
سکوت کمی کرد آهنگر وگفت جانا رفیق
بگویم تورا این چه رازی است بر من دقیق
چو پولاد سرد آورند بر دکانم گدازم همی
وزان پس بکوبم به سندان که گیرد خمی
به آبش برم تکه فولاد اخگر که سرد ایدی
مرا درد بی حد وزان حرم آتش به سرامدی
اگر کوره آتش نمی داد یک سر،به فولاد سخت
میان ضربهای پتکم ترک خورده ومی شکست
چو آهن شکست وقراضه، ته دکه ام سربرد
من اینسان میان همان پتکم و سندان ونبرد
چو سختی فزاید تو را دهر،نشکنی چاره هست
بدانی که این زندگی هم بسان همان کوره هست
ندارم زپروردگار علیم و حلیم ،شکایت که اوست
همی میگدازد به سختی که بران شوم خیرازاوست


امیر شکوهیان

همای دیرینه من

همای دیرینه من
اکنون که رسیده ایی به کجا میروی؟
من را در میان این همه پلیدی تنها مگذار
مرا با خود شده است به گودالی عمیق ببر
اما من را اینجا مگذار
همای من
همای دیرینة من
قلب من را پس بیاور
تو که در کنارش نیستی چه فایده؟
همای بد قول من،اکنون در جهانی دیگر به دنبال یار دیگر
من اینجا،تنها،در کنار این همه از زشتی ها
پلیدی ها
قعر کثافت
گیر کرده ام،با تفکر آنکه همایم یک روز من را می برد..

پریسا قویدل

به خاک پاک ایران جان سپاریم

به خاک پاک ایران جان سپاریم
که میراث از نیاکان یادگاریم

اگر دشمن بخواهد یک وجب را
سوار بر رخش رستم رهسپاریم


نیما فیروزمند

صد شکر که من غبار این در شده ام

صد شکر که من غبار این در شده ام
خاکم، که به زیر پای زائر شده ام

هر چند که روزگار با ما خوش نیست
در خلوت خود، منم مسافر شده ام


نازنین زینب حق نظر لو

در این زمانه که پیوسته داغ باید دید

در این زمانه که پیوسته داغ باید دید
بجای وصل عزیزان، فراق باید دید

میانِ کوچه‌ی تاریکِ مرگ باید رفت
بدون واهمه وُ بی‌چراغ باید دید

محمدعلى دهقانى