یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

اگر نمیخواهی که بمانی

اگر نمیخواهی که بمانی
پس چرا آمدی که بگویی میمانم؟
حال که وابسته شدم
دل به رفتن بسته ایی؟
کمی به من دل ببند
ای دلبندم ای دلبندم
من مست تو ام
همچو شراب میمانی
حال که معتاد تو ام
دل به رفتن بسته ایی؟
قصه میگفتند برایم
ز عاشقی
این بود قصه های کودکی؟
این بود جفت گم شده ام؟
کسی که میگشتم دنبالش در به در؟


پریسا قویدل

جانم به قربانت کجایی

جانم به قربانت کجایی
بیا و منو از شر این حال بکن رهایی
حیران شده این قلب ز این عشق دروغین
قهقهه میزند عقلم به قلبم
کجا رفت پیمان هایمان
کجا رفت آرزو هایمان
به کجا رفتیو بردی با خود همه ام
به دنبالت به کجاها سرک بیندازم
در قلبم که مبودی
در آغوشم که مبودی
در فکرم که مبودی
مبودی مبودی مبودی‌...
حال ز که پرسم جای تورا
که کند درمان این حال مرا


پریسا قویدل

شعری برایت نوشته ام

شعری برایت نوشته ام
آن را با صدایت برایم بخوان
مانند چای اول صبح دلچسب است
مانند خواب اول صبح دلچسب است
بگذار موهایت افشان شود
مانند ماه پشت ابر شود
بگذار فدایت شوم
این همه بی نقصی خیال است


پریسا قویدل