یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

راه رفتنت را دوست داشتم

راه رفتنت را دوست داشتم
نه رفتنت را
ای کاش چشم هایم
به قدم های آمدنت می رسید
تا اینگونه
کنار نیمکت چوبی احساس
در انتظار قدم هایت
به سوگ نمی نشستم


مجید رفیع زاد

قمارِ دوست داشتنت را

قمارِ دوست داشتنت را
پیش از این
به چشم های خمار تو باخته ام
زخمی از این قمار
تمام دوستت دارم ها را هر لحظه
پیش از این
به تو گفته ام
چیزی برای این بازی ندارم
تمام دارایی ام دلی بود
که آن هم
پیش از این
به عشق تو باخته ام

علیرضا پورکریمی

جوانی با دلم نامهربان بود

جوانی با دلم نامهربان بود
که زهرش در رگ و جانم روان بود
دمی با ساز این دل دف نمی‌زد
ولی در روز مرگم دف‌زنان بود

میلاد موسوی شریفی

جوانی با دلم نامهربان بود

جوانی با دلم نامهربان بود
که زهرش در رگ و جانم روان بود
دمی با ساز این دل دف نمی‌زد
ولی در روز مرگم دف‌زنان بود

میلاد موسوی شریفی

سهراب سپهری شعر زیبایی دارد به این وصف :

سهراب سپهری شعر زیبایی دارد به این وصف :
تو مرا آزردی...
که خودم کوچ کنم از شهرت،
تو خیالت راحت
میروم از قلبت،
میشوم دورترین خاطره در شب‌هایت
تو به من میخندی
و به خود میگویی: باز می‌آید و میسوزد از این عشق ولی...
برنمی‌گردم، نه

میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد...
عشق زیباست و حرمت دارد(سهراب سپهری)

و من در جواب این شعر زیبا گفتم :

من نمی آزارم
کوچه باغی دارم پر از خیال
و پر از میخک و شب بوهای وصال
چه هوایی که معطر کردند
و دل رهگذران را بفریفتند از شوق،
همه از بوی محبت
رنگ آرام خیال رزی را می بینند
وصدایی که به رنگ آب زلال
در آن باغ خیال
می رباید زسرت
هوش و حواس
مست و دیوانه شدی از عشق رها
و تو رفتی... ،
وه چه آسوده حریم حرم قاب طلا بشکستی
سهم من از این قاب
تکه ای از ابر زیبای خداست
کاش شب بوهای کوچه ی شهر وصال
که تو زآن رفتی
بوی فریاد قو سر می داد
کاش از شهر من از قهر نمی رفتی
و به عهد نخستی که به هم پای بستیم
هم قسم هم پیمان
حلقه حرمت این عشق
به جان می بستیم
راه آرام است بر گرد
که حریم حرمت عشق
تو را می خواند.


سید محمد حسن فقیه

چــو مادر باشی و اشــکم ز درمان

چــو مادر باشی و اشــکم ز درمان
کُن اهنــگ نوای جــان تو رقــصان
شفا بخــش وجــود جان، هســتی
دوای درد هــر مشــکل تو هســتی
چــو اصــغر باشد و مــادر نــباشد
شــرف را بنــد ایــن پیکر نــباشد
تو مــادر، جــان تن ازین بخــشی
تــمام صحن هــستی، زین بخــشی
منم مدحور از حــجب و حــیایت
شوم مــست غــرور، رســم وفایــت

زهرا شعبانی