یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

مهر و محبت دو رکن، چرخه ی این حیات است

مهر و محبت دو رکن، چرخه ی این حیات است
شبیه اب دریا موج دار و بی ثبات است
هر کس بپاشد تخمی بهره بگیرد از خیر
گر تخم نفرت افروز، اتش بگیرد آن سِر
مادام که مهری بر دل رونق بگیرد از عشق
اسان بیابد ان دل پایان پذیرد از عیش
دریا ز موج خود را از التهاب دارد
دردی درون سینه از عشق ناب دارد
هر دم فروغ دیده از چشم بد عیان است
ان ذوالفقار وحشی از بودنش نشان است
این رسم روزگار است از پیچش زمانه
این بوی زلف یار است از خاتم گنجینه
پایان اشتباهت ازخوی بد گریز کن
کمتر شنیده ها رابیشتر ز گفته خیز کن


زهرا شعبانی

بر مزار آرام خویش روزی می گریست

بر مزار آرام خویش روزی می گریست
ان همه هیاهو و دلواپسی به کجا گریخت
با دو چشم حقیقت بین خویش
بشناس حال پریشان خاطر درویش
گرچه با تکه نانی گرسنگی اش رفع می شود
اما ان حال گرفته اش چگونه دفع می شود
روزی که عمر بود از جنس طلا
وقت به بطالت گذشت در ان سرا
گرچه ماهی از اب گرفته شود تازه است

اما عمر بر باد رفته، رفته است
چند روزی دلشاد بودیم وچندی خراب
نه ان شادی بر کف ماند و نه ان عذاب

زهرا شعبانی

ز تنهایی گذر کردم دمی را من سحر کردم

ز تنهایی گذر کردم دمی را من سحر کردم
چو کار خود نظر کردم چقدر خبط وخطر کردم
فرو بردم سر خود را ز، زیر لاک و زیر خاک
چه غفلت برده ام من که نبردم بهره از این خاک


زهرا شعبانی

در مسیر عاشقی هر دم مرا رسمی بُود

در مسیر عاشقی هر دم مرا رسمی بُود
مهر تو خواهد که این رسم مرا خنثیٰ کند
گرچه این چرخ و فلک از خلقت تو در عجب
اشرف مخلوقاتی و در عزصه ی این فهم رب


زهرا شعبانی

من ازدرد فراقت ناله کردم

من ازدرد فراقت ناله کردم
ز دوریت هلاک وچاره کردم
نبودی در کنار من شکستم
چو عاشق گشتم و حجله نشستم
چه کردی با دلم انگار خراب است
نبودت در زمانه گاه سراب است
من از بودن کنارت، خو گرفتم
تو دریا و چو من پهلو گرفتم
ز رسم این زمونه نیست دوری
تو با معرفتی اما که دوری
مرا دلشوره ای بس که عجیب است
میان این همه اشنا غریب است
کجایی تا که نزدیکتر شویم ما
کنار هم زیک پیکر شویم ما


زهرا شعبانی

ز ان لحظه که یادم کردی ای دوست

ز ان لحظه که یادم کردی ای دوست
نبود من ز اشکی ریختی ای دوست
ز حسرت خوردی وخاکستر عشق
چو طاقت بردی و غم در بر عشق
نبودم تا که باشم در خیالت
زغم پیشکش کنم من وصف حالت
ز صدها کاش ز احساس درونم
تو را کی بینم ای شاه برونم
چو نقره، تو غنی و بی بهانه
ز غم را می زدایی بر به چهره
دلم پر خون چو گشته از فراقت
چو می جوید ز هر جایی سراغت
ز هر جایی کنار دل نشستی
گل هستی و ز سر منزل نشستی
همی گویم هوا خواه تو هستم
به یادت سر نَهم هر جا که هستم


زهرا شعبانی

چو عشقم در فضا افسانه بوده

چو عشقم در فضا افسانه بوده
ز دستی بر قضا دیوانه بوده
چو دیدم در سرشتم معنی حق
پسندیدم ندا از جانب حق
چو یارم زلف ابرویش کمان است
ز خالی بر به رخساره عیان است
چو خوش مشرب، چه خوش گفتارو خوش پوش
دمی ساقی بده باده به من نوش
سر سجاده ام یارم طلب کرد
ز سر جامی، ز دستم می طلب کرد
ز زیبایی سر حسنیٰ طلب کرد
مرا دیوانه ی لعل و لعِب کرد.


زهرا شعبانی

مرا زنجیره ی وصل تو گویند

مرا زنجیره ی وصل تو گویند
مرا دیوانه ی مست تو گویند
به از جانم جهانی اشکار است
تورابینددل وجانم قرار است
جهانی بیرون اندر جسم و جانم
جهانی اندرونی روح وجانم
مرا یک جسم ویک جان وزبان است
تورااندر هزاران وصف،نام است
زبان شرمسار از وصف صفاتت
ُرخم رنگ از طرز بیانت
دلم در سینه ام جایی ندارد
شدم مدهوش از وقت قرارت
تنی پویا، سری زیبا، جگراندرسرسودا
قدوقامت، صداپیدا
شدم فارغ زهرحبس وزهردنیا
شوم عاشق ره پویا
مرانام تو زیبا کرد
کلام تو هویداکرد
زنام من بلند کردی جهانی رابدین زیبا
تو هستی را زملک من قرار دادی بدین پهنا
سر من عهد بستی، بر سر هستی
تو نامم را بلند کردی بدین وصف خردمندی
تورابینم، شفاگیرم زهردردوزهر سختی
تو بخشیدی به من نیرو، بَرم نامت زهرپهلو
سکوت اندر جهان از وصف نامت
خموش گشتم زهروصف وبیانت
تو هوشیاری تو بیداری، زهر صبح وزهر شام
تو پیدایی تو پنهانی، زهَر سِر وزهر راز
زخوفت من هراسانم، زترسان وپریشانم
امیدت را به دل دارم، زلطف توخروشانم
سر عهدوقرارت من، روا داشتم زهر پیکار
سر جهل وسر انکار، پشیمانم ز هر گفتار
توقول دادی به من انگار
ببخشایی زهرکردار


زهرا شعبانی