یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

رفقا گاه به گاه هم مرا یاد کنید

رفقا
گاه به گاه هم
مرا یاد کنید

رفقا
یادتان باش
به این
تیر سنگ
اب دهید
دسته گلی
پر پر
این خسته
دل شاد کنید


رفقا
شمال شهر ید
و
من جنوبم
یک قدم
رنجه
خبر بی خبر
آگاه کنید

رفقا
این پنج شنبه
شمال بودیت
هیچ
خوشتان باشد
پنج شنبه
دیگر
قل هوا.... کنید

رفقا
منتظرم
خاک زمین
سرد است
و
من با تب گرم
رطب ارید
کاسه حلوا
بار کنید

رفقا
به خواب
تک تک تان آمدم
بر شیطان لعنت کردیت
بجای آن
نماز بر پا کنید

رفقا
جمع تان جمع است
یکی کم
آن هم من
این هفته
جمع تان را با من
پیمان کنید

رفقا
رخت شادی
به تنتان
شادی کنید
در بین شادیتان
یادی از من
خراب آباد کنید

رفقا
منتظرم
منتظران
اسیران خاک
را
یاد کنید

سیاوش دریابار

زخمی ترازآنم که شود دست تومرهم

زخمی ترازآنم که شود دست تومرهم
دل سوخته را نیست کسی لایق مرحم

یک شهر به دنبال توبودندولی من
در گوشه ءاین شهر شدم معتکف غم

بی آنکه دلم خواسته باشد شده ام گیج
کس نیست به فریاد رسد آه ِدمادم


باهر چه بلا آمده عمریست رفیقم
مانند دوتا آدم دیوانه تر از هم

طوفان هم از این مرد رکب خورده چراکه
سرسخت تر از کوهِ پراز رنجم ومحکم

ازدل که شدی دور، برو از نظرم نیز
تا روبروی آینه گویم به جهنم

قدرت الله شیرجزی

ای دلبر تبریزی ام تا کی مرا غم میدهی؟

ای دلبر تبریزی ام تا کی مرا غم میدهی؟
تا کی مرا با عشوه ها اندوه عالم میدهی؟

افتاده ام در راه تو شاید از اینجا بگذری
بر برگ پاییزی من باران نم نم میدهی

هستم اگرچه مست تو، جا مانده در بن بست تو
تو همچنان داری مرا پیک دمادم میدهی

چون ماهی رقصنده ای تا غرق احساست شوم
سهم عطشناکی من یک چشمه زمزم میدهی

غرق بهاری و به محض اینکه میخندی به شوق
عطر گل نیلوفر و شب بو و مریم میدهی

دادی به من این قول که هستی کنارم تا ابد
پیمان شود در دست من، دستی که محکم میدهی

حوایی و تا باز هم من را کنی دور از بهشت
سیبی به رنگ وسوسه داری به آدم میدهی

گشتم خراب از دوری ات، رحمی نما بر نوری ات
ای دلبر تبریزی ام تا کی مرا غم میدهی؟

آرمین نوری

شکوفه‌های ماندگار

شکوفه‌های ماندگار
۱۴۰۳/۶/۱۱ شماره ثبت ۶۶۴۰۸۴
شاعری در انتها
غزل خفتن سرود
آرام رفت.
اندرون خاک خفت
لیک از دوران نرفت.
چرخ گردون در دیار خفتنش،
در بغل دارد نهال سخنش.
نهال آرام گوشش را سپرد
بر غزل های درون خاک
رقصید و گل پاشید،
بر روی تنش.

.به یاد استاد محمد علی بهمنی.

(معصومه داداش بهمنی)

روحش شاد

هر ثانیه چند ارغوان رفت از دست

هر ثانیه چند ارغوان رفت از دست
بر قلب شقایق چقَدَر داغ نشست
در روشنی سرشک باران بنگر
در هر وجب از خاک دهانی باز است.


اسد زارعی

صبای نیک تو را می شناس باد برین

صبای نیک تو را می شناس باد برین
برای آمادنت شوق بر زمان و زمین
به من نشان بده ای سیمرغ خوش خبران
که می دهد ز سیاهی ترانه ها و طنین


محمد مهدی نوری مطلق