ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
من آن قطرهای بودم اما چه شد
که با آبروی تو دریا شدم
شبی قطره در چشم بیخواب خویش
که در آرزویت چو صحرا شدم
کویرم تحمل ندارم به باد
که در خاطراتم جدایی بیاد
جدایی جدا کرده ما را ز تو
بگو بر خدا تا به یاری بیاد
کمک کن تو ای آبرو دار من
که تنهاییم بلکه بر سر بیاد
من انگار تنهاترینم چرا ؟
تو تنها گذاری مرا بیوفا؟
وفا کن که عمرم به سر میرسد
به سر میرسد هرچه سر میرسد
دوام جوانی چو شمع است و باد
که با لحظهای عمر بر سر بیاد
غنیمت بدان لحظه تکرار نیست
چو دیروز فردا که در کار نیست
به یک لحظه کافیست دیدار تو
به دل ثبت و باقیست دیدار تو
از این پس اگر مردم آسودهام
اگر بار دیگر تو را دیده ام
مجیدسمیعی