یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بارها گفتم فراموشت کنم اما نشد

بارها گفتم فراموشت کنم اما نشد
زندگی در ترکِ آغوشت کنم اما نشد

بخت خود را در وصالت آزمودم تا مگر
یک دوروزی تکیه بر دوشت کنم اما نشد

گفتم از شعرم بسازم کوزه های پرشراب
در غزلها مست و مدهوشت کنم اما نشد


مادرم را شب فرستادم تو را راضی کند
تا که فردا حلقه در گوشت کنم اما نشد

گفتم ازصحرا بیایی حورِ آویشن به دست
سینه را مهمانِ دمنوشت کنم اما نشد

منتظر بودم خزانم را بهار آید بهار
صبح فروردین غزلپوشت کنم اما نشد

با تمام حس و حالم بارها بانو عسل
پیش خود گفتم فراموشت کنم اما نشد

علی قیصری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد