ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دادم و دل در سحری ، بی دل و بی غصه شدم
سوخت تنم درشرری ، بی تن و بی جُثّه شدم
هیچ نیافتم اثری ، بی دل و بی حسّه شدم
تا که رسیدم به فنا ، ازدو جهان رَسته شدم
آه کشان زارشدم ، واردِ بازار شدم
چی بخرم چی بخورم ، فکر دراین کار شدم
حال ندارم تُمَنی ، از چه به بازار شدم
گفت به دنبالِ منی ، درحرمِ یارشدم
دیدم و دل را به عیان ، در گذرِ کون ومکان
آمده بر جان هیجان ، واردِ دوّارشدم
تا که بگیرم دلم و ، سِیر کنم منزلم و
رام کنم بلبلم و جِدّ در این کار شدم
گفت دلم من نمی آم ، عشق نیاوردی برام
کار تو بی قیدودوام من زتوآزار شدم
گفتم ودل را که چنان بودی و عشق آمد هان
ازچه فرار کردی زجان راه به گلزار شدم
های ندا زد دلِ من عشق چنین گفته سخن
پاک بدار منزل من ، من زجان آوار شدم
گفتم و ای دل چه کنم تا تو شوی پاک و مهن
عشق نشیند به دلم بی غم و بی عار شدم
داد ندا . گفته خدا ،حقّ بگو حق أَداء
حق بخر ، حق نخور تا نگی بی بار شدم
وزن همین حقّ بُود .خیر رو ملحقّ بُود
در رَهِ رُشدِ جانِ تو نطق به گفتار شدم
رُو طرفِ خدا بشر، نفس تو پاک کن زِ شر
ثبت شوند خشک و تر، هرچه به رفتار شدم
ای بنی آدم بشنو ، قلبِ تو پاک کن زِنو
این همه مُلک است گِرو ، پس نگو در نارشدم
قلبِ تو پاک کن ز غَلّ ، عشق تو گیر دربغل
ای تهی از مکر و دَغل ، گو به بَرِ یار شدم
ای دِل اگر زار شدم ، محزون و بیمار شدم
عشق زده بر سرِ من ، رِندِ و عیّار شدم
من به طرب خانه شدم ، وارد کاشانه شدم
جلوه ی حق آمد و من ، وصل به دلدار شدم
روز الست است مرا باده ی مست است مرا
کاسه به دست است مرا ، مست به دیدار شدم
راه و سبیل است مرا ، ذکر جمیل است مرا
جلوه ی پیر است مرا ، قاطی یِ حضّار شدم
نیست برایم نفسی ، تا بروم پیشِ کسی
لطفِ حبیب است بسی ، در پی ابرارشدم
من که ندارم هیچ متاع ، روی به غفّار شدم
پَریدم ازغفلت دل یک دفعه بیدار شدم.
فرامرز عبداله پور