یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

باز شب را غم گرفت و چهره ی مهتاب نیست

باز شب را غم گرفت و چهره ی مهتاب نیست
پلک هایم روی هم افتاده اما خواب نیست

تا سحر بیدار ماندم هی غزل گفتم ، ولی
دست میلرزد ز هجران تو ، شعرم ناب نیست

سوره ی زلزال چشمت آمده در فال من
ذرة خیر یره دل هم دگر بی تاب نیست

عشق بازی می کنم در هر غزل با نام تو
گفتی: اما در مرامت عشق بازی باب نیست

بسکه باران زد به چشمم تا سحر بر دفترم
هم قلم خشکید و هم بر چشم ، دیگر آب نیست


محمد عسگری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد