یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به پایان رسید،

به پایان رسید،

خمیازه ی ماه

وقتی که قنوت مان از گریه نَشت کرد

وَ تهِ بن بست سبابّه های پوشالی

نای مُرده ای

با لهجه ی مشقی

سر داد فریاد را..

شب دهانش را گِل گرفت

تا بادهای گرگینه روی نُت قلب باکره ام

از نبودت زوزه ی خون بخوانند

حالا جنون سرباز شده

ردّ پوتینش

همه جای وجودم را جویده

سُر می خورد گلاسه ی شقیقه ام از فکر تو

آواز انفرادی

آواره دف می زند

با بند بندِ استخوان زبانم

توله های شعر کولی وار در سرم میرقصند

و سکوت

هیس را فریاد می زند...


فاطمه شایگان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد