یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

سردسته ی این مزرعه گویا که کلاغ است

سردسته ی این مزرعه گویا که کلاغ است
سرمنزل زاغان و کلاغان ته باغ است
حالا که دل ما شده بازیچه ی آنها
پایان رجز خوانی و پایان دماغ است
در قسمت انجام شب و حاصل کردار
بازیچه تمام است و کنون وقت سراغ است
هر جا که نفس رفته نشانی ز غراب و
هر نغمه ی بلبل ردی از قصه ی داغ است
این گریه تواتر نکند تا دم درگاه

چون بانگ و بلند گو ز گلوگاه الاغ است
فانوس مرا تا دم آخر بتکانید
کاین اول پردازش و این شعله چراغ است
احساس بهشتی شدنی نیست در این باغ
تا مدخل پردیس در خانه ی زاغ است
شاید که سعید از همه سو رانده شد اما
فرمانده من قلب من و بطن جناغ است

سعید آریا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد