یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گویا نهالی در خیالم سبز گردید

گویا نهالی در خیالم سبز گردید
در خاطرم دیگر زمستان رفت و شد عید
با اوج سرمای زمستان سیه کار
پروانه ای افتاده‌ در دنبال خورشید
در کوچه های شهر ما احساس گرمی
پر می کشد خالی ز وحشتها و تردید
حقا که دست نامرادی ناپدید است
نقبی زده در قلب خلق و خانه امید
مبهوتم از آن مادر و آن حسرتی که
لبهای خونین عزیزش را نبوسید
جمعی اسیر واژه ها ی سرنوشتند
جمعی گریبان در اصول ناب توحید
دیگر دودل بودن ندارد پایگاهی
باید که با بیگانگان پیوسته جنگید
درس سعید از ابتدا دیوانگی بود
بر چهره ی دیوانه اش دیوانه خندید


سعید آریا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد