ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
بارها برایم پیش آمده ، آنقدر زیاد که دیگر حسابش از دستم در رفته است .
بارها شده است زیر یک عکس تکنفره ،زیر یک نوشته ،زیر یک دردودل
زیر یک عکس چنده نفره ، زیر یک عصیان ، زیر یک لطیفه و ..
دلم میخواسته کامنت بگذارم ،
دلم میخواسته در موردش حرف بزنم
دلم میخواسته بنویسم فلانی جان این عکست چقدر خوب است ،
اصلا چقدر خنده به تو می آید ،
تو اصلا همیشه باید بخندی ،
حیف تو نیست آخر ؟
میگفتم فلانی جان این لباس رنگ و وارنگ چقدر به تو مزه میدهد ،
اصلا تو همیشه همین رنگی بپوش ،
این رنگ ، رنگ خودت است ،
انگار سندش را زده باشند به نام ت !
دلم میخواسته زیر دردودل فلان کس بگویم ،
آخ .. آخ که میفهممت ،
آنقدری که کاش الان پیشت بودم و تا جایی که بیهوشی مجال میداد با تو درباره اش صحبت میکردم ..
کاش کاش که پیشت بودم
بارها و بارها این اتفاق برایم پیش آمده که تمام حواسم را گذاشته ام و کامنت و حرف دلم را نوشته ام و بعد روی صندلی ام قِل خوردم ام به عقب ، چشمانم را ریز کرده ام و نگاهی به کل نوشته ام انداخته ام و بعد غرولندی با خود کرده ام و یک کنترل + a گرفته ام و از بیخ و بن همه ی آن چیزی که در دلم بوده را پاک کرده ام !
آنقدر کامنت های ننوشته و حرف های نزده اما حفظ کرده دارم که آن سرش ناپیدا
یک لیست دارم از آدم هایی که قرار بود کلی حرف بهشان بزنم ، اما نشد که نشد ،
گاهی اوقات میبینمشان
و گاهی اوقات بهشان فکر میکنم و پیش خودم میگویم :
فلانی جان ای کاش آن روز آن حرف را به تو زده بودم
ای کاش آن کامنت بی مصاب را گذاشته بودم
ای کاش تو میدانستی همه ی این روزها که میگذرد در من چه خبر است ،
ای کاش میدانستی ..
و در دنیا هیچ چیز ،
هیچ چیز سنگین تر از حرف های نگفته نیست .
همین.
پویان_اوحدی