یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چند یاد چمن و حسرت پرواز کنم

چند یاد چمن و حسرت پرواز کنم

بشکنم این قفس و بال و پری باز کنم

بس بهار آمد و پروانه و گل مست شدند

مـ♡ـن هنوز آرزوی فرصت پرواز کنم

خار حسرت زندم زخمه به تار دل ریش

چون هوای گل و مرغان هم آواز کنم

بلبلم ، لیک چو گل عهد ببندد با زاغ
مـ♡ـن دگر با چه دلی لب به سخن باز کنم

سرم ای ماه به دامان نوازش بگذار

تا در آغوش تـ♥ـو سوز غزلی ساز کنم

به نوایم برسان زان لب شیرین که چو نی

شکوه های شب هجران تـ♥ـو آغاز کنم

با دم عیسوی ام گر بنوازی چون نای

از دل مرده بر آرم دم و اعجاز کنم

بوسه می خواستم از آن مه و خوش می خندید

که نیازت بدهم آخر اگر ناز کنم

سایه خون شد دلم از بس که نشستم خاموش

خیز تا قصه ی آن سرو سرافراز کنمℳ


هوشنگ ابتهاج

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد