دوری
دور، دور
و من نمیتوانم
از چشمهای باکرهات برگی بردارم
و روی زخم کاری پهلویم بگذارم
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
کاش می شد
پرید
از روی فصل ها
به پائیز رسید
فصل هزار رنگ
بی رنگ
با "مهر"ی
به ارزش تمام فصلها !..
بهزاد پیروزیان
باران می خواست
با لهجه ی تو مرا بخواند
نمی دانست اما
من
بوی بهارنارنج می گیرم
با نفسهای تو
زیباترین نام دنیا میشوم
جاری...
بر لبهای تو
مرا بخوان
که دلتنگ نام خویشم
ای سراسر همه"مهر"!...
بهزاد پیروزیان
گریزان از خاورمیانه ی نگاهت،
می خواستم پناهنده ی
اروپای قلبت باشم
اما، مدیترانه ی چشمانت
عمیق بود، غرق شدم
فاطمه مصطفایی