یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دوری

دوری
دور، دور
و من نمی‌توانم
از چشم‌های باکره‌ات برگی بردارم
و روی زخم کاری پهلویم بگذارم

کاش می شد

کاش می شد
پرید
از روی فصل ها
به پائیز رسید
فصل هزار رنگ
بی رنگ
با "مهر"ی
به ارزش تمام فصلها !..


بهزاد ‍‍‍پیروزیان

باران می خواست

باران می خواست
با لهجه ی تو مرا بخواند
نمی دانست اما
من
بوی بهارنارنج می گیرم
با نفسهای تو
زیباترین نام دنیا میشوم
جاری...
بر لبهای تو
مرا بخوان
که دلتنگ نام خویشم
ای سراسر همه"مهر"!...

بهزاد ‍‍‍پیروزیان

چگونه بگویم آه ...

چگونه بگویم آه ...
که معنی نمی‌دهم بی تو
چنان‌که معنی نمی‌دهد جهان
بی ما...

گریزان از خاورمیانه ی نگاهت،

گریزان از خاورمیانه ی نگاهت،
می خواستم پناهنده ی
اروپای قلبت باشم
اما، مدیترانه ی چشمانت
عمیق بود، غرق شدم

فاطمه مصطفایی

هر صبح،

هر صبح،
گنجشکی،
لب ایوانِ خانه
سر می دهد آوازهایی شادمانه،
جان مایه‌ی آواز او آزادی اوست
آزادی او چهره ساز ِ شادی اوست.
پرواز، آواز
آواز، پرواز
بر شاخه‌ها، بر بام‌ها،
تا دور دست ِ بی‌کرانه...
من نیز، هر صبح
اینجا، کنار پنجره، پر بسته، دلتنگ شعری، سرودی، می‌سرایم

با حسرت ِ پرواز ِ آن مرغ خوش‌آهنگ...

فریدون مشیری

من یک زنم

‏من یک زنم
‏و آدم وقتى زن باشد
جز آن‌چه در قلبش دارد
‏همه چیز را فراموش مى‌کند.
+توجه کنید شاعر زن هست

حواسم نبود

حواسم نبود
حساب از دستم در رفت
صدایش
نگاهش
لبخندش
همه را شعر کردم

بیهوا شاعر شدم
بی انکه بلد باشم

اما قصه ازجایی نفس گیر می شود
که نگاه آغوشش
رجز خوان می شود

می ترسم ..
جایی حوالی شانه هایش
از پر و پا بیفتم و

دیگر باز نگردم ...!!!