یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

روحم را به زنجیر کشیده

روحم را به زنجیر کشیده
این آه دمادم از جگر سوخته‌ام

هر شب، ته این تیرگی،
پای می‌کوبم به دیوار سکوت.
ستاره‌ها هم خاموشند،
گویی جهان،
تنها نفس گرم مرا می‌شنود.

زنجیرها زمزمه می‌کنند:
«رهایی، خواب پریشان خاک است»
من بی‌قرار،
در این کویر بی‌فرجام،
یک نفس با باد می‌سوزم...
یک نفس با جان
و آه،
این آه بی‌پایان،
از ژرفای دلم برمی‌خیزد،
می‌شکافد سکوت را،
می‌رود تا کرانه‌های ناشناخته‌ی شب...

شاید که صبحی،
از پس این سیاهی سنگین،
پَرِ سپیدی بدرخشد،
و زنجیر روح،
ریسمان نور شود.


داود شجاعی نیا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد