یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بغض تو در گلویم، چو شمعِ سحری سوخت

بغض تو در گلویم، چو شمعِ سحری سوخت
عکس تو پیشِ چشمم، چراغِ شبِ تاریک سوخت

طاقتم پایان یافت، ز هجرانِ تو ای جان
بی‌قراریِ من، آتش به دلِ غمناک سوخت

رنگِ چشمِ تو آسمان، ستاره‌اش خندهٔ توست
خندهٔ قاتلِ تو، جانِ منِ بی‌پناه سوخت

دلبرِ ابروکمان، نگاهت تیرِ خطاست
دل شکارِ تو شد، در آتشِ هجران سوخت

شبِ تنهاییِ من، ز اشکِ سحر لبریز شد
مهتابِ اشکِ من، خورشیدِ وصالَت را سوخت

در باغِ خاطراتت، گلِ عمرم پژمرد و ریخت
بلبلِ سینه ز ناله، هزاران برگ و گل سوخت

حتی اگر به خاکم، بادِ سحری گذری
از خاکِ من نفس زند بویِ محبت، هوا سوخت

حسین، این همه سوزش، ز عشقِ تو در دل ماند
تا ابد در سینه‌ام، نامِ تو جاودان سوخت

در کویرِ زندگی، کاروانِ امیدم
از تشنگیِ دیدار، به سرابِ تو پایم سوخت

مَیِ وصالَت را به جامِ دلم آرزوست
ورنه این جانِ عزیز، در فراقَت ناگهان سوخت

پایانِ دردِ من این است: عشق و بس، ای نگار
هر چه بود از جان و دل، در رهِ عشقت همه سوخت


سید حسین مبارکی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد