ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
در ساحتش چو آمدم او بود و بس
من گم شدم، نه من منم، او بود و بس
جان در فراقش از دل و دیده گذشت
دل گشت خاک ره، غمش او بود و بس
چون سایهام به نور رخش جان گرفت
خورشید در دل آمدم، او بود و بس
هر موج عشق، قصهی دریا شد
در ساحل وجود، غمم او بود و بس
گم گشتهام ز بوی گلستان او
این نغمههای جانفزاش او بود و بس
جانم چو برگ در رهش افشاندهام
سوزندهتر ز شعلههاش او بود و بس
بر دار عشق، هر که رود، سر سپارد
هر عاشقی که ره برد، او بود و بس
ای دل رها شو از منی، تا بنگری
در کوی دوست، همنفَس، او بود و بس
امین افواجی