یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

موازی های نامهربان

موازی های نامهربان
بلعیده اند روحم را
در آسمان رهایی،
تعجب ندارد
فاصله ی من و آزادی
میله های صاف باشد
ازپرندگان که می پُرسم
می گویند:
بالهایت را دیده ایم
ولی افسوس
پروازت را نه ...
راستی تو می دانی
چرا هیچ چیز ،
سَرجای خودش نیست؟
موازی ها ،ناموازی ها
حتی انسان ها،پرنده ها
انقطاع ها یی
که همیشه آزادند
و پروازهایی که دربندند ...

سپیده رسا

ای عشق به صحرا زده ام بی خبر از تو

ای عشق به صحرا زده ام بی خبر از تو
افسوس از این دل که ندارد ثمر از تو

دیری است ندیدم زخ زیبای تو مهوش
محتاج شدم بر نِگهی مختصر از تو

در طالع من تابش نور دَم صبحی
خورشید گرفت عاریتی تاج زر از تو

آشوب  ِ دمادم شده ام از غم دوری
آید به لبم ذکر دعا هر سحر از تو


با اینکه دلم لحظه ای از تو نشده دور
هر بار قضا حکم دهد بر حذر از تو

فریما محمودی

+حالت خوب است؟

+حالت خوب است؟
-سالهاست منتظر حال خوبم
میان عقلی که لایعقل گشت
و قلبی که مجنون
صدای سکوت و بوق ممتد در گوشم
و شلیک آخرین خاطره از تو
تمام


علی حاتمیان

و خدای که آدم را به عشق بهشت...

و خدای که
آدم را
به عشق بهشت...
عشق را به سیب!!
سیب را به هوس...

و
مرا
به عشق تو
در بهشت بوئیدنت...!!
برای اَبد
برون راند!!!


بابک_پولادی_فراز

ای جان اگر عاشقانه بگم دوست دارم

ای جان
اگر
عاشقانه بگم دوست دارم
کافی ست ...

می دانستم
امروز هم بگم
دوست دارم
دیر است
چه برسد به
فردا


سروش اسکندری

صبح سحر بود، کسی حلقه زد

صبح سحر بود، کسی حلقه زد
حلقه بر این، خانه فرسوده زد
خانه نبود هیچ کسی، جُز مرا
سایه به سایه شدیم ما وَرا
تا رُخ آن کَس شود آشکار
در گوشودم چه کسی پشت در
از من مسکین چه خواهد ز در
آب و غذایی طلب کرد مرا
گفت که من خسته و رنجیده ام
داغ فَراغ از همه کَس دیده ام
رفته به مطبخ، که نانی بَرَم
آب که هست، نان و غذایی بَرَم
رفته و برگشته و سرگشته سر
گیج شدم، مات شدم، پشت در
وقت سحر بود، نبود، هیچ کسی پشت در


ابراهیم معززیان