یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

این حیات است که

این حیات است که در
ظلمت آن کوچه دوید.
دستپاچه ته کوچه ی
بن بست رسید.
خانه ی کودکی اش دید،
دلش آرام گرفت.
خیره بر برگ درختان حیاط
همه در دست خزان ،
دلش سخت گرفت.
ساعتی قبل که باران زده بود،
ته آن حوض که رنگ را به زمان
باخته بود،
آینه ای تار ،ز ابر نگران ساخته بود.
نگهی کرد در آن، به ژرفای جهان.
رخ پاتال حیات، ته آن حوض نشست.
اشگ و لبخند گره خورده به چشمان حیات،
زیر لب گفت: این زمان بود که بی وقفه گذشت.
کودکی لی لی کنان، و جوانی غافل از عمر و زمان،
کوله بار عیش و عشرت، همگی در خاطره است.
در نهایت این حیات است ،که در قلب حیاط
آخرین لبخندش، ته آن حوض، ماسید و شکست.

معصومه داداش بهمنی.

ممنونم از ارسال شعرهای زیبایتان...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد