یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

شدم پای بندت به لطف نگاهی

شدم پای بندت به لطف نگاهی
بمیرم برایت اگر جان بخواهی

تویی آن پریزاد ومهتاب قصه
دراین روزگاران مرگ و سیاهی

تویی آن بهار بهشت آفرینم
من آن مرغ شیدا ، توهم سرپناهی


چه خوش لحظه هایی،درون خیالم
که راحت به قلبت کنم پادشاهی

سرشکی غزلگون به بیتم بریزم
که کاغذ دهد بر جنونم گواهی

سید محمد حسن هاشمی

بر مدار چشم هایت آنقدر چرخیده ام

بر  مدار چشم هایت  آنقدر چرخیده ام
مثل  سر مستی ک از ساغر و می بد مست شده

سمیه مهرجوئی

من ازدرد فراقت ناله کردم

من ازدرد فراقت ناله کردم
ز دوریت هلاک وچاره کردم
نبودی در کنار من شکستم
چو عاشق گشتم و حجله نشستم
چه کردی با دلم انگار خراب است
نبودت در زمانه گاه سراب است
من از بودن کنارت، خو گرفتم
تو دریا و چو من پهلو گرفتم
ز رسم این زمونه نیست دوری
تو با معرفتی اما که دوری
مرا دلشوره ای بس که عجیب است
میان این همه اشنا غریب است
کجایی تا که نزدیکتر شویم ما
کنار هم زیک پیکر شویم ما


زهرا شعبانی

خزون اومده تا هوامونو بگیره

خزون اومده تا هوامونو بگیره
جوونه پی این سواله بمونه یا بمیره
چه رنگهایی از رنگ افسون می‌بینیم
ببین دیده هامون به پاییز مونده خیره
نشستیم نشستیم زیر چنگ سرما
دیگه حرف واسه ، روز آفتابی دیره
کمی جون میگیریم با احوال یلدا
ببین رنگ رخسارمون از برای ضمیره
ما اینجا رو از بر میدونیم میدونیم
که دلتنگی هامون هست واسه ابر تیره
دیگه بسه غصه واسه این دلامون
تو پاییزمون آسمونم اسیره
گریختیم از آن کوچه ی سرد و تاریک
همون کوچه ای که درختاش زود میمیره
من اونقدر نرفتم از این شهر کینه
دیدم تا ابد فصل پاییز تو مسیره
همیشه کلام من و تو همینه
قشنگ اون زمونی است، خزون میشه چیره
از اول تا آخر بشین و نگاه کن
بریز ناخوشی هاتو ، تو عمرت کثیره

صالح دهینی

خنده ی تلخ به لب هاست که این دل خون است

خنده ی تلخ به لب هاست که این دل خون است
خاک خانه نشود تا همه جا گِل خون است

رفت آب و عطشِ جوی به دریا نرسید
آنچه حق را بِکِشد بر سرِ باطل خون است

مرگ پایان خوشی هست برای این درد
آخرین مرحله ی بخششِ قاتل خون است

هرچه می کاشت در این مزرعه ی بایر مرد
سهم برداشت از این زحمت و حاصل خون است

جان دهم پای تو ای عشق و چه بی مقدار است
آنچه که نیست در این مهلکه قابل خون است

دل بِبُر نان نَبُر از سفره ی خالی کسی
لقمه نانی بِبَری خانه که کامل خون است

نیست امید به صلح اینهمه جنگیدن پوچ
تا عقب یا که مجاور و مقابل خون است

برهان جاوید

السلام علیک یا صاحب الزمان

پروروگارا
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

به حرمت همه ی شعرهای در وصفت

به حرمت همه ی شعرهای در وصفت
سکوت می کنم اما دلم پر از درد است
تو در دلی و کسی جای تو نخواهد بود
اگر چه سهم من از عشق این تب سرد است


علی کسرائی