یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ساز من کوکَست، امّا بی قرارم بی قرار

ساز من کوکَست، امّا بی قرارم بی قرار
فاش میسازدبه مستی،راز دل را سوزتار

بیت بیتم درهوایت گشته چون میدان مین شورشعرم واژه ها را می‌برد تا انفجار

خواستم با یک نظر از بحر رویت بگذرم
غرق چشمانت شدم با آن نگاه بی گُدار

جای خوابی نرم دارم بالشم پرهای قو
بی تو اما خواب من کابوس دارد بیشمار

شهر دل کی باچراغانی شدن روشن شود؟
با نگاهت نور باران می‌شود شبهای تار

میکِشانی ام به هرسویی که چشمت میرود
پایبندِ آن نگاهِ نافذم ، ای کهنه یار



سید محمد حسن هاشمی

شدم پای بندت به لطف نگاهی

شدم پای بندت به لطف نگاهی
بمیرم برایت اگر جان بخواهی

تویی آن پریزاد ومهتاب قصه
دراین روزگاران مرگ و سیاهی

تویی آن بهار بهشت آفرینم
من آن مرغ شیدا ، توهم سرپناهی


چه خوش لحظه هایی،درون خیالم
که راحت به قلبت کنم پادشاهی

سرشکی غزلگون به بیتم بریزم
که کاغذ دهد بر جنونم گواهی

سید محمد حسن هاشمی

اگر ارمغانی رسیدت زیار

اگر ارمغانی رسیدت زیار
به مقداروترتیب وشکلش چکار
رهاورد عشق است و دنیای مهر
بگیرش ببوس و به چشمت گذار


سید محمد حسن هاشمی

بمیرم برایت اگر جان بخواهی

بمیرم برایت اگر جان بخواهی
ولیکن توباید به کامم نگاهی ...
کنی از ته دل ،که تریاک چشمت ...
خماری سرآرد ،به وافور شاهی


سید محمد حسن هاشمی

هی غزل خوان،یار جانی یار جانی میکنم

هی غزل خوان،یار جانی یار جانی میکنم
با دلی شیدا و رسوا نغمه خوانی میکنم

طعم دریا برزبانم شعر شیرین می‌شود
بسکه من در بحر غمها شادمانی میکنم

ای فریبا در لبانت شرب خلاری پراست
بوسه ها را درخیالم، ارغوانی میکنم

درسرودم عشق عاشق خودنمایی کرده است
عشق بازی در غزلهایم نهانی میکنم

با نگاهت، شهرآشوبی نوازد ساز دل
هرکه بیند قهوه ات را ، بدگمانی میکنم

در قمارت حکمِ بازی ،دست من پر کرده است
آس خاجم شاه دل را آجودانی میکنم

بی حضورت،مرغ قلبم چون هوایی می‌شود
میپرم با نخل رویا همزبانی میکنم

شعر من را خط چشمت سر دبیری کرده است
من که تنها واژه ها را سازمانی میکنم


سید محمد حسن هاشمی