یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دختر بارانم

دختر بارانم

می‌سرایم از عشق

از جنگل سبز و آهوی مرتع‌ها

از آشیان کاهگلی پرستوها

کُنج ایوان کلبهٔ عشق

می‌خوانم از دشت و چشمه و برکه‌ها

شکفتن گل بنفشه ذیل ابریشم شبنم‌ها

دختر بارانم

می‌بارم از چَشم مهرانگیز ابر ؛ مروارید عشق

من دختر بارانم

سیمین پورشمسی

عشقتان گرچه در آن شهر زبانزد باشد

عشقتان گرچه در آن شهر زبانزد باشد
جای تو پیش کسی نیست که باید باشد

اینکه پابست به آزار منی حرفی نیست
مطلب این است که این شیوه چرا بد باشد

باورت نیست ولی حال خرابی دارم
حالت زار نباید که در این حد باشد

بخدا دار مکافات عمل .. در دنیاست
نکند باورتان باز مردد باشد

تا پشیمان شدنت فاصله ای دیگر نیست
احتمالات اگر زیر دو درصد باشد

سهم من حسرت دیدار تو شد .. بعد از این
حسرت دیدن من سهم تو شاید باشد


مرتضی عباسی زاده

((زمستان است وسرما سخت سوزان است))

((زمستان است وسرما سخت سوزان است))
یار بیوفای من درآغوش که خندان است
مگراغوش را فرقیست؟اگر فرق است عجب دارد
کسی که عشق را بازیچه می‌داند هوس را دوست میدارد
همان بهتردر اغوش هوسبازی چو خود باشد
ازانروزی که دلدادم وعاشقش گشتم
شدم رقاص خاص خاص چرارقاص گشتم
مرا گفتش برقص ترکی سپس کردی همان کردم
دمی دلبست به ایرانی ورقص او برقصیدم
خلاصه او به هر سازی که خواست من رقصیدم
چنان رقاص گشنم من که خود باور نمیکردم
من باساز اوکوک ودلش را نرم میکردم
چه غافل بودم اما من دلم به ساز اودادم
شدم استادرقاصی ودلخوش که دلش راگرم خود دارم
ندانستم به زورعشوه رقصم نگهداری نتوانم
وناچارم اورا با دل سنگ وهوس بازش
به حال خود رها کرده وتنهایش بگذارم
دلم گویدکه ناز وی به جان ودل
خریدارم
وهر سازی زند اینبار نیز میرقصم

آری اینبار نیز با ساز وی من میرقصم...

مریم مرادی

در گذرگه یار

در گذرگه یار
من حسرت دیدارم
من آن پنجره بسته
در گوشه دیوارم

حسن مرزبان

به وقت نیمه شب گفتم:

به وقت نیمه شب گفتم:

رنج حِرمان نکشیدی که بدانی چه کشیدم
شبانگه نقشِ تو من مردم و صدبار کشیدم
درد زندان نچشیدی که بدانی بچشیدم
سحرگه سبکِ تو من دیدم و یک‌بار ندیدم


و فقط خدا شنید...

امیر طاها ظهری

تا توانی ، دستگیرِ ناتوان همواره باش

تا توانی ، دستگیرِ ناتوان همواره باش
در میانِ حوضِ احسان مثلِ یک فوّاره باش

سنگ ، از دلجوییِ اطفال گوهـر می شود
در حریمِ کودکان چون مُهره ی گهوراه باش

با قناعت کرد باید تنگدستی را علاج
در امان از طُعمه ی زر ، با دو صد دیواره باش


حرص اگر داری بیاری رزق را از زیرِ سنگ
در بساطِ آفرینش ، مرغِ آتشخواره باش

بر مرادِ تو نگردد تا فلک ، آسوده شو
مثلِ سنگی در فلاخن ، دیرتر آواره باش

در بدر درمانِ عیسی ، در پی بیمار گشت
در علاج اندیشی از دستِ کسان ، بیچاره باش

تا به خلوت می روی ، دل مثلِ قـرآن جمع کن
در میانِ جمع چون حاضر شوی ، سی پاره باش

عزّت از آنِ کسی باشد که دارد چشمِ پاک
در جهان از گلرخان قانع به یک نظّاره باش

چشم ، چون آیینه از آلودگی ها باز دار
چشمِ نا پاکی اگر داری ، برو هر کاره باش


جواد مهدی پور

رفتم ز یادت ای جانانم

رفتم ز یادت
ای جانانم

نرفتی ز یادم
ای جانانم

عشق ما
هوا و هوس نبود
که اگر بود
این سالها
در یاد هم نبودیم

سعید علیزاده