ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
بگذار تابخندیم
تا نعره ها بخوابند در دل های خروشان
تا کهکشان بداند
بغضی نمانده دیگر
دیگر فسرده حالی
به لطف این تعالی
در این جهان در هم نمانده است عزیزان
بگذار تا بخندیم
تا نو نهال های
تازه ریشه دوانده
در خاک این زمین پر سخاوت فراز ها نهان اند
تا کودکان بدانند تا قرن ها بخشندگی
در این جهان روانه است و سستی این زمانه دیگر نماده عمری از روزگار پیشین
جنگی نمی توان کرد چون جملگی بخندیم
ظلمی نمی توان کرد چون عزم این زمانه بر زندگان جاوید تا بود و هست جاری است
چون مورچگان دیدن مروت فراوان
خدای بخشندگی، اقبال نیک بخشید به مردمان جایز
آن مردمان جایز در اقبال فراوان کردند بخشندگی
تا سرنوشت شان مقبول حق بدارد
کوهسار بزرگوار
در باغی از گلهای خفته در عطر شب
نشستهام با جامی از شراب خیال
ماه آرام بر چهرهٔ گلها میتابد
و من، غرق در رویای شیرین عشق
نرمی گلبرگها زیر انگشتانم
گویی زمزمهای است از عشقی بیپایان
جرعهای مینوشم از جام سرخ شراب
و رویاهایم در هوای شب بال میگیرند
چشمانت را میبینم، دور اما نزدیک
در هر جرعه، طعمی از حضورت میچشم
و در این مستی لطیف، میان گل و شراب
با تو در خیال، عاشقانه همآغوش میشوم
ابوفاضل اکبری
من تو را بیگانه نامیدم ولیکن بارها
بهر یک بیگانه سیل اشک راه انداختم
آرزو کردم شریکم باشی و هم غصه ام
سال ها من سکه ها بر چاه می انداختم
من تو را عشقم ، عزیزم خواندم و تو در عوض
مردکِ پستِ مزاحم گفتی و من ساختم
در دو دستم گیسوانت را رها کردی و من
یک تل از موهای بورت بهر گل ها بافتم
عشق یعنی ، من برایت جان خود را میدهم
درد یعنی، تو بگویی من ، تورا ،نشناختم.
هدیه توحیدی
نیست بهتر به جهان هیچ چو گفتارِ کتاب
عالمان بهرهورستند ز پندارِ کتاب
گر که خواهی شوی آگاه، از اسرار جهان
سیر کن در دل گنجینهی اسرار کتاب
باغ و بستان جهان، سبز اگر هست، یقین
برگِ زردند همه، در برِ گلزار کتاب
غرق در خواب جهالت بشود بی تردید
هرکه غافل شود از دیدهی بیدار کتاب
هست تاریک اگر خانهی اندیشه، ولی
نورباران شود از پرتوِ انوار کتاب
بالِ پرواز خٍرد را به تن خویش مجوی
که بوَد هر پَرِ آن، برگِ سبکبار کتاب
نوکِ شاهین ترازوی عَدالت، شده اَست
در توازن، همه از معنی و معیار کتاب
گر بخواهی که تورا پشت و پناهی باشد
تکیه کن در همهی عمر، به دیوار کتاب
گنج جاوید نیابد به جهان هیچ کسی
گر که غافل شود از گنج گهربار کتاب
ایخوش آنکس که به بازار فضایل گردد
بهر آموختن خویش، خریدار کتاب
ایخوش آندل، که درین عصر مَجازی بشود
به حقیقت، همهی عمر، گرفتار کتاب
(ساقیا) مستی جاوید اگر میخواهی ؟
جرعهای نوش کن از بادهی سرشار کتاب.
سید محمدرضا شمس
ای کاش قلمها
دستِ رنگها را باز
بی منت بگیرند
جهان
رنگی دگر
طرحی دگر
عاشق شود باز...
ای کاش تفنگها
مست شوند
گلولهها
تلو تلو بخورند
سیم های خار دار
جای گلدان را بگیرند
همه ی سربازان
سرمست برقصند و
تمام مرزها را...
با باران بشویند
ای کاش درختان بلوط
از خواب اساطیری خود برخیزند
چشمهها را باز فریاد کنند
عاشقانه
برگهای سبزشان را
میان سیلِ ابر
غسل تعمید کنند
ای کاش جهان منگ شود
روز شب را گم کند؛ شب ما را...
وارونه شود جای من وُ تو
تو مرا دریابی
من تمام آرزوهایی که جا مانده
میانِ دفتر خاطرها...
مهدی بابایی راد
مـرا دعوت بـه چشمان خـزر کن ماه رخسار
از ایـن دیوانگی هایم حـذر کن مـاه رخسـار
ز لبهـایت غـــزل میبـارد از مــویت قصیـده
بیـا بنشین کمی بـر مـا نظـر کن ماه رخسار
امین کرمانی اول
بِهِ اگر دلت با دل ما ، راهی می بود
قبل آنکه برند بدستان آهی می بود
ای کاشک برای تسکین آلام دلم ، یا
برای کوه سینه، تیشه ، گاهی می بود
عبدالمجید پرهیز کار