ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
در میان تپشهای خاموش شب،
عشق،
چون جرقهای در تاریکی،
ناگهان بر جانم افتاد.
هیجان،
چون موجی سرکش،
سینهام را شکست
و مرا به ساحل رؤیاها کشاند.
نفسم،
در آغوش لحظهها
گم شد؛
زمان ایستاد
و تنها صدای تپشهای دل
جهان را پر کرد.
عشق،
آتش بود،
باد بود،
بارانِ ناگهانیِ نیمهشب...
و من،
مسافری در مسیر نور.
میعاد عصفوری
یک سکوت قشنگ در شعرم نشسته بود
همه ذرات وجودم، ساکت
گم شده در خلسه ی آبی رنگ اتاقم
پر از حباب های نگرانی
که پی خلسه من یکی یکی می رفتند
و من دلم میخواست تا ابد نیمه شب نزدیک سحر باشد
و تلألو ایمان قشنگی شب
بازیچه دستان امید کودکم باشد
من از هجوم روز می ترسم
من از خاکستر نگاه های بی تفاوت به عشق
و عبور از مهربانی های ظریف می ترسم
کاش هیچگاه از مهربانی
از چشم های قشنگ
از تو رد نشوم..
میعاد عصفوری