یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

عشق، آتش بود،

در میان تپش‌های خاموش شب،
عشق،
چون جرقه‌ای در تاریکی،
ناگهان بر جانم افتاد.

هیجان،
چون موجی سرکش،
سینه‌ام را شکست
و مرا به ساحل رؤیاها کشاند.

نفسم،
در آغوش لحظه‌ها
گم شد؛
زمان ایستاد
و تنها صدای تپش‌های دل
جهان را پر کرد.

عشق،
آتش بود،
باد بود،
بارانِ ناگهانیِ نیمه‌شب...
و من،
مسافری در مسیر نور.

میعاد عصفوری

یک سکوت‌ قشنگ در شعرم نشسته‌ بود

یک سکوت‌ قشنگ در شعرم نشسته‌ بود
همه ذرات وجودم، ساکت
گم شده‌ در خلسه ی آبی رنگ اتاقم
پر از حباب های نگرانی
که پی خلسه من یکی یکی می رفتند
و من دلم میخواست تا ابد نیمه شب نزدیک سحر باشد
و تلألو ایمان قشنگی شب
بازیچه دستان امید کودکم باشد

من از هجوم روز می ترسم
من از خاکستر نگاه های بی تفاوت‌ به عشق
و عبور از مهربانی های ظریف می ترسم
کاش هیچگاه از مهربانی
از چشم های قشنگ
از تو رد نشوم..‌‌

میعاد عصفوری