-
به درگاهـت خـداونـدا صدا کن
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1404 12:34
به درگاهـت خـداونـدا صدا کن دلیلـی بـر رضـایِ خـود عطا کن به شیطان ره مده آید به سویم مـرا منزل بهشتِ خـود عطا کن روا گـردد ز تـو حـاجـاتِ مـردم کـرم فـرمـا و حـاجـاتـم روا کن سلیمان ابوالقاسمی
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1404 12:33
-
دلبری دارم که نامش،ساحل آرامش است
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1404 12:32
دلبری دارم که نامش،ساحل آرامش است می شوم دریا وبااومهربانی میکنم درشبِ مهتاب ،اوازبس که زیبامی شود باکلامِ ناب او،پس همزبانی میکنم ازدلم ،گوهر،برایش میفرستم درصدف اینچنین،ازدلبرخود،قدردانی میکنم گرکسی خواهدکه آزارد،دلِ محبوب من من برای ساحل خود،جانفشانی میکنم می شوم شاعربه پیش چشم یارمهربان عشق او،باشعرخودراآسمانی...
-
من کسی را در درون آیینه گم کرده ام
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1404 12:31
من کسی را در درون آیینه گم کرده ام بی سبب نیست که لبخند تو را گم کرده ام دستپاچه میشوم وقتی نگاهم میکنی من دلم گیر است اما عشق را گم کرده ام دست و پا گیر ترین احساس حس عاشقی ست من کنارم مرد رویاها...تو را گم کرده ام کاش کفش م را کسی پیدا کند سالهاست زن بودن خود را گران گم کرده ام هر چه میبینم برایم حسرتی بی انتهاست...
-
بهار
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1404 12:30
-
سال نو که می آید
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1404 12:28
خواستم خانه را خانه تکانی بکنم خانه را از هر گرد و غبار خاکی پاک بکنم دیدم دلم بی قراری میکند با خودم اندیشدم و گفتم دل را چگونه خانه تکانی بکنم ؟ دلم بیش از حد از گرد و غبار عشق خاکی شده تمیز کردنش کار آسانی نیست. سال نو که می آید کل دنیا و جهان رنگ و بوی تازه ای به خود میگیرند ولی دل عاشق و منتظر بیقرار تر میشود،...
-
دروادی عشق وجنون،مجنون ترین مجنون منم
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1404 12:26
دروادی عشق وجنون،مجنون ترین مجنون منم درپیش چشمان تَرَم،لیلا ترین لیلا تویی دیگرکجا پیداکنم،ماهی مثال رویِ تو دربین گلهای جهان،تنهاترین گل زیباتویی پیوندعشق ما شده،باعشق وبادلدادگی درگوشه ای ازاین زمین،ساحل منم دریا تویی عطرتنت مانندگل،باشدمیان این چمن درباغ سبز زندگی،زیباترین سیماتویی بازارعشق وعاشقی،گرم است...
-
در دل تاریک شب ظلمت سیاهی میزند
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1404 12:25
در دل تاریک شب ظلمت سیاهی میزند نور تاریکی سیاهی را منور میکند آب میخوردند از جام لبش پیمانه کش وصل میگشتند بر دریای دل پروانه وش صاف میگشتند و از صافی خود در حیرتند رقص ذرات و همه عیش و طرب قطارهکش ذوق و حیرانی بر افلاک و ملائک غرق نور مست و واله در حریم کبریایی موج وش صافی و دردانه کش دائم بر ایوان نظر شور و...
-
آبی چشمانت
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1404 12:23
آبی چشمانت نقش به آسمان بی رنگ نقاشی زد از گوشه طوسی بوم قطره ای در امتداد شب چکید دستان لرزان باد حجم سرگردان گیسوانت را به ساقه های ترد بابونه پیوند زد ماه در سکوت دریا شکست هر نیم در سیل بی بدیل اشک گونه هایت بر حصار گوش تو گیلاس شد در حاشیه بوم رنگ راکد انتظار نیلوفری، رد پای مردی را سایه روشن کشید.... تا واقعیتی...
-
درد یعنی پی تو باشم نباشی
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1404 12:22
درد یعنی پی تو باشم نباشی شب ها ثانیه ها یاد تو باشم نباشی جان به جان جان دهم اما نباش عشق را در دل نگه دارم نباشی روز ها گریه کنم اما نباشی دل را دریا کنم طوفان شود اما نباشی صبر کردن آسان نباشد و نباشی حال در پریشان شود بازم نباشی درمان از دست تو براآید و نباشی دل مهر و وفایت را بخواهد و نباشی فقط یاد تو سرحالم کند...
-
روز و شب ها می شنید حرف دلش را گوش من
سهشنبه 5 فروردینماه سال 1404 12:45
روز و شب ها می شنید حرف دلش را گوش من ماجرای پر تبی دارد سرش با دوش من گیسوانش همچو خورشید است و رویش همچو ماه وصف او در آسمان گُنجد ، خودش آغوش من ! بردیا صالحی
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
سهشنبه 5 فروردینماه سال 1404 12:44
-
تو که باشی، دنیا رنگ دیگهای داره،
سهشنبه 5 فروردینماه سال 1404 12:43
تو که باشی، دنیا رنگ دیگهای داره، چشمانت برای من همیشه ستارهای داره. با هر نگاهت قلبم در بهت فرو میره، دستت در دستم، همهی دردها از بین میره. یه لحظه نگاهت، دنیام رو میسازه، دست تو که کنارم باشه، همیشه رنگی میسازه. لبخندت که بشینه رو لبم، هر چیزی ممکنه، دلم برای تو همیشه در تب و تاب میسازه. چشمانت وقتی به من...
-
عشق، آتش بود،
سهشنبه 5 فروردینماه سال 1404 12:42
در میان تپشهای خاموش شب، عشق، چون جرقهای در تاریکی، ناگهان بر جانم افتاد. هیجان، چون موجی سرکش، سینهام را شکست و مرا به ساحل رؤیاها کشاند. نفسم، در آغوش لحظهها گم شد؛ زمان ایستاد و تنها صدای تپشهای دل جهان را پر کرد. عشق، آتش بود، باد بود، بارانِ ناگهانیِ نیمهشب... و من، مسافری در مسیر نور. میعاد عصفوری
-
نوروز سنت ایرانیه
سهشنبه 5 فروردینماه سال 1404 12:41
-
نوروز بهار دیگری به عمر ما افزوده
سهشنبه 5 فروردینماه سال 1404 12:40
نوروز بهار دیگری به عمر ما افزوده گرمی وصفا به طالع ما چیده شاکر به الطاف الهی دلشاد نشود دیده ای تر وغم نباشد فریاد مبارک باد نوروزت صفای دل به هر روزت ، غمی گر پر نمود جانت . به سال رفته بسپارش . که در آیین نوروزی رسم آید به لبخندی بهار آید .که گل برشاخه به شادی چون گهر بر جای میماند. احمدرضاآزاد
-
برای چشمهای تو
سهشنبه 5 فروردینماه سال 1404 12:38
برای چشمهای تو باید اسپندی دود کرد و قربانی داد آخر اینهمه رنگ کجا یکجا پیدا می شوند گل اقاقیای من و کجا اینهمه پروانه گرد یک گل جمع می شوند پیکر اهورایی من تو اگر همسر یک نقاش بودی دیگر نیازی به خریدن رنگ نداشت و همیشه با قلم مویش از دوات چشمهای تو رنگ بر می داشت رضا کوشکی
-
در حال پس از رفتن
سهشنبه 5 فروردینماه سال 1404 12:36
در حال پس از رفتن در کنج اتاق خویش میگریم و میبینیم جز تو،مرحم زخمم نیست ای جان دلم برگرد دیگر نتوانم سوخت...! در ره عشق تو جان را به لب آوردم ای کاش کمی باشد یک روز در آغوشت برگردم و دنیا را در چنگ بگیرانم مهکامه شریعتی
-
رسم شاعری این است
سهشنبه 5 فروردینماه سال 1404 12:35
رسم شاعری این است که معشوق شمع باشد و عاشق پروانه یا که گل شود معشوق و عاشق بلبلی مستانه سنت شکنی شیوه ی شعر من است مثل این که: تو ساحل باشی و من دریای تو تو کارون باشی و من امواج تو تو صحرا باشی و من گرمای تو تو عمان باشی و من سیستان تو تو کویر باشی و من شب های تو تو ابر شوی من باران شوم تهران شوی میلاد شوم شیراز شوی...
-
از هر نظری ، فاصله داری با من
سهشنبه 5 فروردینماه سال 1404 12:32
از هر نظری ، فاصله داری با من دیوانه کداممان ؟ تو هستی یا من ؟ برخیز و دلم دوباره غارت فرما آغاز بکن یک سفری را تا من احسان آریاپور
-
میبینمت
دوشنبه 4 فروردینماه سال 1404 12:22
میبینمت رو در رو چشم در چشم شرارههای شور از نگاهمان میبارد شورهزار نگاه خشکیده مان را مخملی سبز میروید : لبانت بوی گل و سرود پرنده را در آسمان پرواز میدهد زمان از آواز پر میشود زمین از گل و پرنده! آبشاران ، نتهای بیتکرار کوهها را مینوازند و دریاها نوای جنگل را نجوا میکند به همنوایی ما، و هستی را خبر نخواهد...
-
بهار
دوشنبه 4 فروردینماه سال 1404 12:20
-
تحویل دل است گل به صحرا دیدن
دوشنبه 4 فروردینماه سال 1404 12:19
تحویل دل است گل به صحرا دیدن بوی گل و رنگ خوش رز را دیدن تحویل دل است خوب بودن با زاغ روییدن گل باغ پر از گل دیدن تحویل دل است دیدن قامت سرو رقص تن برگ را به شاخه دیدن تحویل دل است رویت شاخه و برگ روییدن غنچه را به صحرا دیدن تحویل دل است یا که تحویل نگاه آسودن ماهیان به دریا دیدن الهه رزاز مشهدی
-
در آسمان دلانگیز عشق،
دوشنبه 4 فروردینماه سال 1404 12:18
در آسمان دلانگیز عشق، پرندهای به نرمی میچرخد، پرچم شوق را برافراشته، در نسیم لطیف روزهای بهاری. چشمانت، دو دریاچهی عمیق و ساکت، هر نگاه، جویباری از رازها و یادها، غرق در آبی چشمانت، سیراب میشوم، هر ضربان قلبت، نغمهای از عشق است. عطر کلامت، بوی گلهای وحشی را میدهد، صدایت در گوشم، خطی از موسیقی بیپایان،...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
دوشنبه 4 فروردینماه سال 1404 12:16
-
نوروز بر اندیشه های کهنه جارو بزنیم
دوشنبه 4 فروردینماه سال 1404 12:15
نوروز بر اندیشه های کهنه جارو بزنیم بر وفق کردارنیک تکیه به بازو بزنیم جای افکار پریشان پندار نیک یاور بکنیم برگفتارنیک خود،حَکَم ترازو بزنیم عبدالمجید پرهیز کار
-
بهار آمد خیال تازه دارم
دوشنبه 4 فروردینماه سال 1404 12:14
بهار آمد خیال تازه دارم میان عاشقان آوازه دارم زمستان زخم گرمای تنم بود کنارت شوق بی اندازه دارم نیلوفر سلیمانی
-
زیبا نمی دانم
دوشنبه 4 فروردینماه سال 1404 12:13
زیبا نمی دانم از زندان بی امید سحرگاه بنالم یا شب های سخت تنهایی یا از زخمی که بر دل نشاندی زیبا درختی تناور م بی هیچ قلب و ثمر در کویر بی سرانجام بیا و بر این پوچی بی حاصل آخرین ضربه را تو بزن زیبا چه شبها آه چه شب ها... آه کِ چه شب ها... درانبوه گیسوانت ردی به خاطره نشسته وآغوشی به یادگار من هنوز در خوابگاه تاریک...
-
رسیده ام،مجنون و دلداده،خسته از نبردی جانکاه،
دوشنبه 4 فروردینماه سال 1404 12:12
رسیده ام،مجنون و دلداده،خسته از نبردی جانکاه، و بجز سبزی عشقت بر اندامم سایه ی هیچ رنگی نیست. به مهرم،به عشقت،به وفایم، به خداییت سوگند که تسلیم شدن جز به تقدیر تو،واژه ی قشنگی نیست اگر بخواهی در زمستان هم جوانه خواهم زد و تقدیر دلم فرو ریختن با هیچ خدعه و نیرنگی نیست. عشق یعنی تو،عشق یعنی انتهای جادّه و بر گردن...
-
دوش دیدم که صنم با دگری عهد ببست
دوشنبه 4 فروردینماه سال 1404 12:10
دوش دیدم که صنم با دگری عهد ببست دست در دست دگر بُرد و دلم یار شکست تام خود را بِنَهی گوهر خود را بِدهی کم بکن شکوه در این رسم، چنین هست که هست! غلامرضا خجسته