-
عیدتون مبارک
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1404 12:29
-
گیسوی گل است خرمن فروردین
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1404 12:28
گیسوی گل است خرمن فروردین گل های جهان به دامنِ فروردین آواز پــرستــو خـبــری دارد از شبهای قرار و گلشن فروردین نیلوفر_سلیمانی
-
چقدر آرام میگرفت
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1404 12:27
چقدر آرام میگرفت زبانم. وقتی طعم تند فلفل را حس می کرد . و اینکه هنوز زنده بودم انگار در تن خودم . فیروز ایزانلو
-
شب میرسد تا جان بگیرد روح مان
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1404 12:25
شب میرسد تا جان بگیرد روح مان ما نیز بخفتیم تا پا بگیرد رویایمان در خواب ببینیم آنچه در دل داریم در بیداری نرسیدیم به خواست دلمان هر رسیدن و نرسیدن را شکر واجب میرسد از جانب حق تعالی روزیمان امین معماری
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1404 12:24
-
گویی که مرغ آمین بر ناله ام نشسته
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1404 12:24
گویی که مرغ آمین بر ناله ام نشسته من ناله شرابم مقابلم نشسته دل تشنه پرواز او بر زمین نشسته شاید که پَر بگیرم او در کمین نشسته پَر را ز من بگیرد آن را ز من شکسته گویی همای پرواز در پی استخوان است از فرط قحطی من دنبال تکه نان است این دل شده بیابان تنهاییم چه خان است مرگ مرا نشان رفت گویند هما جوان است نای نفس ندارم...
-
مغزهای خاردار شب گردی که
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1404 12:22
مغزهای خاردار شب گردی که با چشمانی سبز شیرجه می زدند به آخرین خواب سنگین/ گنجشک کوهستان با لبهایی آویزان از حسرت بازنده مانده اند در بازی پرواز فروغ گودرزی
-
دل من تنگ دیدار های بی حرف است
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1404 12:21
دل من تنگ دیدار های بی حرف است دلم گرم خیال و در زمین منطقیِ سر پر از برف است در آغوش عمیق این تن تنها نبودن های تو همه صرف است برایت شام عشق چیدم و گل های رز لبخند دیر وقت شب است ،نیستی بوسه هایت هم هنوز لب نخورده همه در ظرف است گذشت عمرم به تنهایی دلم باز هم حریص تو تو نمیدانی که عمق دلتنگی این دل اینچنین ژرف است...
-
چو ماه در دل شب تابان شدی
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1404 12:20
چو ماه در دل شب تابان شدی مالک روح و قلب جانان شدی مهمان اسمان دلت کن مرا ای که چو خورشید در دلم، تابان شدی هر لحظه در فراق تو سوختم تو مرهم تمام زخمهای دوران شدی در سایهی عشقت، دل آرام گرفت ای نوازش عشق، تو درمان شدی دلم به یادت همیشه پر میزند، تو اما سکوت بعد از طوفان شدی جز تو در این جهان نمیجویم تو همدم دردهای...
-
بیا این بهار بنویسیم
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1404 12:12
بیا این بهار بنویسیم تفسیرِ جدیدی بر آیه ی عشق شاید...! این گونه ختمِ به خیر شود سپیدیِ عاشقانه ها میانِ سجاده ای که بر آسمانِ زلالِ چشمانت گسترده ام. فریبا صادق زاده
-
منم آن مرغ شیدا سر که هر دم رو به آوازم
یکشنبه 10 فروردینماه سال 1404 12:20
منم آن مرغ شیدا سر که هر دم رو به آوازم ز شوق دوست مینالم، ز عشق او به پروازم به بزم عاشقان دلبر، سرِ هر گوشه بنشستم که در میکدهی عشقش، چو ساقی مست و دمسازم به کوی جانفزای او، نظر کردم به دل گفتم که خاک راه جانانم، ز دنیا دل نمیسازم خرابم کن که سرمستم، ز شوق یار سرشارم مگر ساقی دهد جامی، که جان بر او بسپارم به شوق...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
یکشنبه 10 فروردینماه سال 1404 12:19
-
پاره کن آن عکس هارا زنده کن این مرده را...
یکشنبه 10 فروردینماه سال 1404 12:17
پاره کن آن عکس هارا زنده کن این مرده را... دور ریز آن غِصه ها را ناله کن این قُصه را... تکه ای کاغذ بیار و بنگار این ماجرا... آخرش هم اشک بریز و ترک کن آن خانه را... کوله ات را دوش بگیر و راهی میخانه شو... مست مستان راه برو نوش نوشان باده را... مقصد آنجا میشود آن کوه های بی شمار... گوشه ای ازلت گزین و نوش کن هی باده...
-
عشقش،
یکشنبه 10 فروردینماه سال 1404 12:16
عشقش، چون آتشی بود که در پستوی جانش برای افسونگر زبانه میکشید، هر شراره، آهی از عمقِ دلدادگیاش. اما فریب، مثل سکوتی که خنجر میپوشاند، آن آتش را در اشک غرق کرد، و او، با روحی که هنوز در حسرتِ آن لبخندِ مسموم میسوخت، بیاراده نجوا کرد: "این عشقِ ویران، چون موجی از شبِ ابدی، درونت را ببلعد، هر تپش، زخمی که خون...
-
قدو قامت یار بدیدم، مجنون شدم
یکشنبه 10 فروردینماه سال 1404 12:13
قدو قامت یار بدیدم، مجنون شدم استقامت یار که دیدم،مفتون شدم شُکرِ من کمتر ز ناشُکری نبود گاهی خجل گشتم زِ رویَت،رنگ خون شدم گه گداری شکوه و گه گداری ناله ها ای دادبه من که بَرحُبَّت مظنون شدم درذهن وعقل نگنجد،روی تو،جمال تو من دور بودم ،حال کمی مقرون شدم یارب مگیر خرده برمن،که نادانم بسی مگو که کفرمیگویم،کافر و ملعون...
-
بهار
یکشنبه 10 فروردینماه سال 1404 12:13
-
در نگاهت موج می زد عشق تو
یکشنبه 10 فروردینماه سال 1404 12:11
در نگاهت موج می زد عشق تو خنده ای خونین و لطف و مهر تو بی شکیبی و قرارت سخت بود کشمش بین تو و رویای تو یک سنگ بود بی قرارش بودی و با خود جدالی داشتی بحر بی موج شکوه ای از نازداری داشتی بی سبب این سو و آن سو می کشیدی این همه احوال را بی سبب رویای شیرینی به دل می کاشتی ای عزیز جان من قسمت نبودش خنده ات تو به پهنای دلت...
-
وقت بیداری خاک است خبر می آید
یکشنبه 10 فروردینماه سال 1404 12:09
وقت بیداری خاک است خبر می آید گل به وجد آمده از خاک به در می آید عاقبت دغدغه غربت ایام گذشت موسم شبنم و آهنگ سحر می آید چشم گل را نم شبنم نکند تر هرگز که ز لبخند سحر، اشکِ گهر میآید صبح، خورشید ز جام شفق افشان کرده خونش اندر قدح لاله چو زر میآید بر سر دار نمانَد سر عشاق مدام باده نوشند ز تاکی که به بر می آید چشم...
-
دلــم شکســته و از بهــر او ســفر کــرده
یکشنبه 10 فروردینماه سال 1404 12:07
دلــم شکســته و از بهــر او ســفر کــرده ز هشتی صحن و سرایش به او نظـر کرده رضــا خــدای عشــق و پنــاه مــا باشـد کــرم نموده ز مهرش خودش طلب کرده بــه پــای پیــاده میــروم مــن ره اربــاب چـو خادمی بـه آسِـتانش کمی ادب کرده چــو بــارگاه عظیمــش نظــاره ات اُفتــاد بــدان کــه رضــا را خـدا رضــای حق کرده چـو پرچـم...
-
ای عشق، که جانم به تو زیبا شده است
یکشنبه 10 فروردینماه سال 1404 11:57
ای عشق، که جانم به تو زیبا شده است دل با تو از این جهان شکیبا شده است هر صبح که از شعلهٔ شوقت گذرد خورشید به پیش تو هویدا شده است غم نیست در آن سینه که نور تو در اوست دل با تو ز هر تیرگی رها شده است ای شوقِ امید، آینهٔ جانِ خزان هر برگ ز نام تو شکوفا شده است فاضل به رهت دست دعا بردارد هر لحظه دلش روشن و شیدا شده است...
-
نمی دانم چه در چنته ی باد بود؟
شنبه 9 فروردینماه سال 1404 13:14
نمی دانم چه در چنته ی باد بود؟ که امروز به هر نسیمی اقتدای دیدار می کند دلم بانو ! احمدمحسنی اصل
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
شنبه 9 فروردینماه سال 1404 13:12
-
بزن لبخند و شادی کن بهاره
شنبه 9 فروردینماه سال 1404 13:11
بزن لبخند و شادی کن بهاره گل پامچال گل سنبل به باره برای دیدن رخسار بلبل دل گلدون خونه بیقراره فروغ قاسمی
-
سوار موج دریایم هوایم سرد،و طوفانی
شنبه 9 فروردینماه سال 1404 13:09
سوار موج دریایم هوایم سرد،و طوفانی کنار ساحلم باش و بیا یک شب به مهمانی غم سنگین به دل دارد. گل شب بو برای من مثال بید می لرزم به غم هایی که میدانی گل محبوب من هستی بیارایی هوایم را درون قلب من هر شب شدی یک عشق پنهانی اسیر چشم آهویت بیا ای نازنین نرگس سفر کردم به چشمانت که افتادم به زندانی فضای محفلم شاد وچه شوقی از...
-
بهار
شنبه 9 فروردینماه سال 1404 13:07
-
تو را باید حنا کرد
شنبه 9 فروردینماه سال 1404 13:07
تو را باید حنا کرد نهاد بر جان که بمانی نه چون عطرِ گلی وحشی که در باد و هوا رانی تو را باید حنا بست به زخمِ کهنهی دلها که مرهم باشی و آرام نه دردی نو به هر دردا تو را باید حنا کرد به دستِ خستهی شبها که با یاد تو بیدارند به امیدِ سحرها تو را باید حنا بست به گیسوی پریشانم که رنگت بر دلم ماند به شبهای غزلخوانم....
-
یادت میاد اون شب تابستون
شنبه 9 فروردینماه سال 1404 13:06
یادت میاد اون شب تابستون نشسته بودیم باهم،بالای بوم شاد بودیم می گفتیم از آرزوهایمون نگاهمون بود رو به آسمون دیدیم که ابر و باد،زمین و آسمون باهم بستن عهد و پیمون که بباره از امشب بارون بسازن حال و هوای زمستون خیره بودیم به گلدان پشت بوم که یهو نم نم بارون اومد سوی مون رعد و برق که زد شدت گرفت بارون صدا اومد بلند شید...
-
همه درتب وتاب لحظه ها
شنبه 9 فروردینماه سال 1404 13:04
همه درتب وتاب لحظه ها همه جا پریشان بود نیم بهای عمر من آرزوهای محال باقابی ترک خورده باتمام بد گمانی های زنبق وحشی جوانه ها ، خاک را بوسیدند چشم براه خورشید ماندن شکوفه ها با تمام شیطنت های خود قبل از نگاه باران برای بارورشدن درخت ریشه ها راقلقلک دادند قاصدک ها منتظر باد بودند تا بهار ازسر اتفاق در من وماه بروید می...
-
گنجایشِ شعر و واژه بیپایان است
شنبه 9 فروردینماه سال 1404 13:03
گنجایشِ شعر و واژه بیپایان است هر چیز در آن، چو ذره در کیهان است با دیدن چشمانِ تو، شعرم پیبرد آن چیز که در واژه نگنجد، آن است مهدی سلحشور
-
امشب تو بیا تشنه ی دیدار تو هستم
شنبه 9 فروردینماه سال 1404 13:01
امشب تو بیا تشنه ی دیدار تو هستم یک لحظه نیاسودم و بیدار تو هستم از سینه هزاران غزلِ عشق سرودم هر سینه سخن دارم و بیمار تو هستم مگذار که از شوق تو بی تاب شوم باز من خسته ام و سخت گرفتار تو هستم در آتش هجران تو چون شمع بگریم در حسرت چشم تو گرفتار تو هستم از کوکب چشمان تو روشن شب من شد هرچند که دوریم ز هم ، یار تو هستم...