-
هرچـه را با داغ دیــروزی نوشـتی پــاک کن
دوشنبه 12 آبانماه سال 1404 12:07
هرچـه را با داغ دیــروزی نوشـتی پــاک کن پنـجره بر روشنایِ زنـدگی، صــــد بار کن ساقـهی سبـز امیدت تشـنـهی فردا شده ریشه را از خـاک غم بردار و بــاران کار کن باغ خشک عمر را از اشــک دیـروزت مشوی با تپـش مهرِ امیـد، امــروز را گـــلزار کن شـوره زار خـاطـرت حاصـل ندارد جـز مـلال بـذر نـو در جانِ خود افشان و رنگ آغاز...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
دوشنبه 12 آبانماه سال 1404 12:05
-
از نو سرودن
دوشنبه 12 آبانماه سال 1404 12:04
از نو سرودن و به تو اندیشیدن نه چون عادتی به شکل فنجانی چای به ساعت تلخ که ضرورتی است بایسته و بی انکار چون حضور فرهاد در خلوت رویا به ساعت شیرین نادر صفریان
-
خدایاشکرت
دوشنبه 12 آبانماه سال 1404 11:59
-
در سکوتِ بعدازظهر،
دوشنبه 12 آبانماه سال 1404 11:56
در سکوتِ بعدازظهر، نورِ نیمهخوابِ خورشید بر پرده، و من در خیالِ چشمان تو غرقم. چشمانی که جهان را نرم میکنند، مثل تاری شفافِ رویا، وقتی بسته میشوند، ماه از دلِ روز میروید. صورتت، روشنیِ آرامِ من است، مثل نسیمِ روی بالش، که هر بار، یادِ نرمیِ گونههایت را میآورد. من لحظهلحظه میگذرم، در فکرِ تو، در یادِ تو، در...
-
آنقدر دوست دارمت نه همین دوست دارمت
دوشنبه 12 آبانماه سال 1404 11:51
آنقدر دوست دارمت نه همین دوست دارمت از شک گذشته ام به یقین دوست دارمت هرکس به رسم اعتقاد خودش می خورد قسم بر جمع اعتقاد به دین دوست دارمت گر بعد مرگ بر سر خاکم گذر کنی گویم خوش آمدی بنشین دوست دارمت روزی ز خط و خال نوشتند شاعران عصر معاصر است نوین دوست دارمت هر صبح بانسیم به کویت گذر کنم بر تار زلف خویش ببین دوست...
-
آسمان، شب.
دوشنبه 12 آبانماه سال 1404 11:49
آسمان، شب. کوهی از یخ، سرد و تار. چون تو آتش، در حرارت، از برای تو امید. در بر کوه و در و دشت و سحرگاهان، مینخواند یک نسیمی هم نوامان، یا که برفی در بیابان، یا تگرگی، یا که باران. من دگر چیزی نگویم؛ از بیابان، از همین زهد و ریاتان، یا که از دانای نادان، از جفاتان. از همین ترسیدهام، من، که سروم ناخرامان، یا جوانه، یا...
-
مهربان ترین زایش دنیا
دوشنبه 12 آبانماه سال 1404 11:44
مهربان ترین زایش دنیا در این روز زیبا که آراسته است به نامت چنان از دور میکنم سلامی که حس کنم همینجایی چقدر سخت است که سلام کنم و نباشد جوابی ولی باز امروز آدینه است دوباره میکنم سلامت هرچند نباشد ش جوابی میدانم که میشنوی میدانم که میبینی بگو کی میدهیم جوابی سیاوش دریابار
-
برای چارهی سیاه ام
دوشنبه 12 آبانماه سال 1404 11:42
برای چارهی سیاه ام پناهی نبود جز چشم هایم ... چی ماه بخشنده
-
در چشمانت
دوشنبه 12 آبانماه سال 1404 11:39
در چشمانت رنگینکمانیست که هر بارِ دیدار از آغوشِ تو طلوع میکند. سیدحسن نبی پور
-
به دست داده ام قلم، تا که نویسم از تو یار
یکشنبه 11 آبانماه سال 1404 12:00
به دست داده ام قلم، تا که نویسم از تو یار نمی رسد به خاطرم، واژه شده است بی قرار به دست می نویسم و دلم نمی پسنددش دوباره می نویسم او، پاک می کند سه بار! دوباره و سه باره دل، نوشت و پاره کردمش تا که نوشت حال خود، گرفت آرام و قرار چو خواندی این نوشته را، بخند و پاسخی بده به خواهشی که گفتهام در انتها به اختصار تنگ شده...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
یکشنبه 11 آبانماه سال 1404 12:00
-
جمله ی ناتمام دل با تو تمام میشود
یکشنبه 11 آبانماه سال 1404 11:55
جمله ی ناتمام دل با تو تمام میشود عشق همیشه بی سبب حسن ختام می شود چشم تو تابیده شبی به عشق ، بین واژه ها برق نگاه اینچنین تکیه کلام میشود گرچه میان غربتم کوی تو بی مسیر شد لیک خیال دیدنت گام به گام میشود تا که بجویمت شبی از سر پلکان غم دل به هوای کوی تو بر سر بام میشود امشب اگر پیاله ام بشکند اعتراض نیست آن دو نگاه...
-
قبل از آنکه بگذری
یکشنبه 11 آبانماه سال 1404 11:54
قبل از آنکه بگذری از میان خاکی سینه ام خاک پایت را گلستان خواهم کرد ای عشق چنان که مردم شهر از عطر نفسهایم عاشقت شوند و شعرهایم تو را به یاد من بیاورند مهردخت خاوری
-
باشهدا
یکشنبه 11 آبانماه سال 1404 11:51
-
درکنار برکه ای تنها وبا درد دلم
یکشنبه 11 آبانماه سال 1404 11:50
درکنار برکه ای تنها وبا درد دلم یکه و تنها کنار تکه سنگ ایستاده ام تکیه بر سنگ و صدایم در گلو فریاد میگوید ولی... راه آن بسته است نمیآید برون از سینه ام چشم های من هنوز بر برکه خیره مانده اند تا ببینی اشک من خشکیده است بر گونه ام ناز شیرین تو شیرینی حرفای تو میبرد هوش از دل و جان و کند مستانه ام ای خوشا آنان که با...
-
خلاق کردگار همینکه اراده کرد
یکشنبه 11 آبانماه سال 1404 11:49
خلاق کردگار همینکه اراده کرد طرحی برای عالم خلقت کشد کشید الحمدلله الذی رب العالمین بی جوهروقلم طبقی مستند کشید نقاش عالمین که نازم به خامه اش هرچه قرار شد که کشد صد ز صد کشید آورد از عدم به وجود عالم وجود فرش ازل مزین عرش ابد کشید نه آب و خاک بود میان و نه بذر وشخم خلقت به آب عشق چه مستانه قد کشید نوبت که بر تجلی نوع...
-
باران می بارد
یکشنبه 11 آبانماه سال 1404 11:34
باران می بارد سیل می شود زندگی می بخشد هدر می رود آهااااای باران چرا می باری؟ نمی داند! باران فقط می بارد! مگر باران باید همه چیز را بداند؟ چتر را می بندم زیر باران خیس می شوم می لرزم می رقصم بوی خاک باران زده می آید باران می بارد مهردخت خاوری
-
بی محبت به نگاهی دلخوشم،این را نگیر
یکشنبه 11 آبانماه سال 1404 11:20
بی محبت به نگاهی دلخوشم،این را نگیر میروم تا اوج با خندیدنت ،این را نگیر میشود رامم کنی آرام گیرم در زمین هر چه میخواهی بگیر و خاطراتت را نگیر یک نگاهت بس بود تا من ، من شوم خوب میدانی عزیزی ،از دلم این را نگیر کاش گاهی حرف نه ، نیشم میزدی تا بدانم مانده ام در قلب تو این را نگیر ما قسم خوردیم یادت هست ،یک شب زیر ماه...
-
دلم گشوده است به تو
یکشنبه 11 آبانماه سال 1404 11:08
دلم گشوده است به تو مثل این پنجره به نور به درخت به گل آمده ای همیشه ی ابدی من مثل عبور ماه از پنحره به آغوش اتاق ساراآرندان
-
در سکوت، نغمهی بیکلام شدم
شنبه 10 آبانماه سال 1404 11:22
در سکوت، نغمهی بیکلام شدم در بیکران، ذرهی آشنا شدم آواز باد با دل آگاهم گفت کز پردهی غروب، نغمهسار شدم در هر ذره دیدم جهانی نهان در حیرتم که: «کدام راز جهان شدم؟» از آینهها گذشته ام، بیتصویر در هیچ و همه، نقشِ آشنا شدم نه روشنی، نه تاریکی محض بر لبهی این دو، بیصدا آرام شدم در دایرهی هستی، یک دم نبودم اما در...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
شنبه 10 آبانماه سال 1404 11:19
-
شب شد و سکوت و پرواز خیال
شنبه 10 آبانماه سال 1404 11:19
شب شد و سکوت و پرواز خیال صدای بال فرشتگان گمشده در صدای پای خیال صدای فرشتهی خواب میآید از پس خیال نوازش گیسوان پریشان با سرانگشتان نازک خیال صدای بوسه بر رخسارِ یار میرسد به گوش خیال شب است و سکوتِ سایهی خیال من ماندهام در هوای فرشته و یار و خیال فرشته و یار در بر هم من نشستهام بر بال خیال در این خانه بیدر و...
-
این چرخِ کهن، راز نهان با من گفت:
شنبه 10 آبانماه سال 1404 11:16
این چرخِ کهن، راز نهان با من گفت: کز خاک برآمد، هر آنکس که برفت. زیباست جهان، گر بنگری با دلِ شاد، کز نقشِ فنا، نقشِ بقا باید سُفت. خورشید دمَد تا به رخِ خاک بخندد، ماه آید و در جامِ شب، ریزد نفت. هر لحظه چو گل، تازه بزی، ای دانا، کاین باغ نماند، گرچه پر از بوی و زُفت. در دهر مکن تکیه بر این بادِ غرور، کاین چرخ،...
-
شیر و ادویه
شنبه 10 آبانماه سال 1404 11:13
-
گویمت حواست باشد
شنبه 10 آبانماه سال 1404 11:12
گویمت حواست باشد چشمانت به سیاهی عادت نکند که بعد از آن دیدن سفید دشوار است. چه؟ نه. نگویمت زل بزن به خورشید جان من طاقت خوبی هم چشم شرمنده را می سوزاند. چه طلسمی است در این هفت گنبد پر زِآتش که خورشید مستقیم چشمان نگون بخت بیننده را می سوزاند. هه. مرا باش برایت داستان از نور و تیرگی و چشمان کور می گویم. چشم می بندی؟...
-
چشمانم آبستن باراناند،
شنبه 10 آبانماه سال 1404 11:10
پاییز میغرد در طلوع خفته بر تن آینهی دلتنگی، غبار خاطرات نشسته. تنهایی را لمس میکنم با انگشتانم چشمانم آبستن باراناند، یادت در یاد من نشسته. اما گلهای اشک بر گونههای لرزانم میروید، و من در چشمانت میریزم. سمیرا مرادی
-
قلم به دست گرفتم که از خزان بنویسم
شنبه 10 آبانماه سال 1404 11:08
قلم به دست گرفتم که از خزان بنویسم که از حرارت عشق تو بی امان بنویسم قلم به دست گرفتم که در میان غزل ها ز بند بند وجودم ، ز عمق جان بنویسم بگویم از غم فرهاد و بی قراری شیرین ز تیشه و ز شر ر ها ی آسمان بنویسم شکایت از تو بگویم به گوش باد به باران ز موج و صخره و ساحل ز بادبان بنویسم مثال ناله نی از گلوی خسته چوپان و از...
-
در خویش به جز قلب گرفتار ندارم
شنبه 10 آبانماه سال 1404 11:00
در خویش به جز قلب گرفتار ندارم جز آهِ دل و بغض که غمخوار ندارم همصحبت خود بوده ام و هم سفر دل ولله به حرف دگران کار ندارم دیوانه تر از من منِ آرام و غمین است جز این دل محزون شده ام یار ندارم خود خواسته ام خلوت دنجی و دلی زار حلاج زمان گرچه منم دار ندارم بازار محبت همه گرم است به هر جا من با دلِ رنجیده خریدار ندارم...
-
چشمهایم
شنبه 10 آبانماه سال 1404 10:55
چشمهایم نامی ناپیدا را میخوانند دستهایت میلغزد میان خلأ و نور و جاری میشود طیبه ایرانیان