-
جهان، میدان قمار نیست
جمعه 9 آبانماه سال 1404 11:42
جهان، میدان قمار نیست زمین، تنفسِ لحظههای روشن است نه برندهای، نه بازندهای. آمدهایم تا با بادِ پاییزی دست بدهیم، با آفتاب بخندیم، و در تپشِ هر نفس، دلِ عزیزانمان را به تصرفِ مهر درآوریم. سیدحسن نبی پور
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
جمعه 9 آبانماه سال 1404 11:41
-
از روزی که رفتی...
جمعه 9 آبانماه سال 1404 11:35
از روزی که رفتی... شب، از تنم عبور میکند بیتو پوستم در تبِ یادِ تو میسوزد. ابرها از بوسهی ناتماممان میبارند و دریا میلرزد میان رانهای غروب من ماندهام... مثل شمعی خاموش که شعلهاش هنوز به بوی تو معتاد است. سیدحسن نبی پور
-
نور در فاصلهی هر نفس میتابد
جمعه 9 آبانماه سال 1404 11:34
نور در فاصلهی هر نفس میتابد سایهها میگریزند بیصدا هر گام راهیست به درون به جایی که من و نیستی یکی میشوند و تنها نور باقی میماند خاموشناشدنی محمد قاسمی
-
پاییز
جمعه 9 آبانماه سال 1404 11:32
-
هیچ می دانی ازکجا می آیند؟!
جمعه 9 آبانماه سال 1404 11:32
هیچ می دانی ازکجا می آیند؟! شعر ها... از کلبه ی احساس؛ خیال ، عشق ... از ارواح مجروح مهربان ... از ته ناکجا آباد زبان سکوت... از جنگل خیالاتی احساس ... زاده می شود از درد و درد از کلماتی که زبان قادر به گفتنش نیست. شعر پناه است برای کسانی که نمی دانند سر پرشورشان را کجا بگذارند به آنجا خواهم رفت و در آغوش مهربانش برای...
-
به بویِ نامِ یاری رفت، جانِ خستهی ما را
جمعه 9 آبانماه سال 1404 11:29
به بویِ نامِ یاری رفت، جانِ خستهی ما را که در آیینه میجوید، نشانِ آشنا را دلِ ما خُرد شد روزی، زِ سنگِ امتحانی تلخ ولی آموخت صبر از نو، طریقِ پارسا را مگو دنیا وفادار است، فریبش را نخواهی یافت که پنهان کرده در لبخند، نِیّاتِ جفا را به خونِ دل نوشتم من، بر اوراقِ حقیقتها که باید شُست با اشکِ صفا، نقشِ خطا را چو دریا...
-
ای دل تو را خدا هست، چرا ز خلق میطلبی؟
جمعه 9 آبانماه سال 1404 11:18
ای دل تو را خدا هست، چرا ز خلق میطلبی؟ در دیدهی حق روشن، چرا به سراب مینگری؟ ای مسافر به کوی دوست، چرا حیرانی؟ چون که اصل هستی او، چرا در سایه میگردی؟ ای قوم به حج رفته کجایید، کجایید؟ که او در هر جاست، بیخانه و بی پناهید؟ تا هست خدا در دل، چه حاجت به جوی دیگر؟ بشنو این پیام را که اوست والاتر از نظر حسین ملا
-
اقیانوس دلم
جمعه 9 آبانماه سال 1404 11:12
اقیانوس دلم پرتلاطم عجیب، او هنوز زنده نفس میکشد در من عاطفه کیانی
-
تو که میخندی، زمین میچرخه باز،
جمعه 9 آبانماه سال 1404 11:10
تو که میخندی، زمین میچرخه باز، شبِ خاموش، میشه لبریزِ ناز. ماه میرقصه تویِ گیسویِ تو، دلِ من گم میشه، تویِ بویِ تو. تو که میخندی، تمومِ شهر گل میشه، دلِ من با تـو فقط قابلِ حل میشه. از نگات آتیش میباره، ماهِ من، خندهت آرامشِ هر آهِ من. یه صدایِ دلنشین، از تو میخونه، میگه عاشق با تـو بودن، بیبهونه. ای...
-
با یاد و نام تو آریم ز سینه برون دمی نفس
پنجشنبه 8 آبانماه سال 1404 11:59
با یاد و نام تو آریم ز سینه برون دمی نفس مرغ دلم پریده ز سینه ی این استخوان قفس این خسته رمیده ز تن ، جان دگر نداشت گوش از پی امید ،سپرده به بانگ جرس ما را ز بهر خیال روی تو زنده نگاه داشت سالهاست که افتاده به جانم تو را هوس ترسم تو را ندیده ، ز جان رخت بر کنم هر روز و شب اجل ز پیم بنشسته بر فرس میلم دگر، به سوی هیچ...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
پنجشنبه 8 آبانماه سال 1404 11:59
-
هوا ناگهان پیر شد؛
پنجشنبه 8 آبانماه سال 1404 11:58
هوا ناگهان پیر شد؛ همان جور که پول در کیف میمیرد، بیصدا. این فصل،فصل رفتن برگ نیست فصل رفتن آرزوهاست پشت ویترینی که قیمتش هر روز دوباره میشود. در خیابان صدای کارتِخوان لیز خورد برگهای پاییز افتادند مثل سکههای ریزِ باقیمانده از خرج نان. نور چراغ از گرانی میترسید. سایهها به هم پناه بردند برای آنکه سهمی از گرما...
-
شمع می سوزد،
پنجشنبه 8 آبانماه سال 1404 11:57
شمع می سوزد، نور می پاشد، عدم قطعیت نظاره گر، چه می گوید؟ شمع: لحظه آکاهی، می سوزد: تجربه هستی، نور می پاشد: شناخت، عدم قطعیت:ناظر سوختنِ معنا. می گوید: من یقین را در خود سوزانده ام تا تردید روشن شود. شاید هم چیزی نمی گوید، تنها بازتاب نوری ست که از سوختن می گذرد. دکتر محمد گروکان
-
پنجشنبه ویاد رفتگان باصلوات
پنجشنبه 8 آبانماه سال 1404 11:51
-
به چشمهایم خیره که می شوی
پنجشنبه 8 آبانماه سال 1404 11:48
به چشمهایم خیره که می شوی بوی تند قهوه هایت اعتیادم را بیشتر می کند ومن متهم ردیف اول لبهایت عصرهایم در حیاطی میگذرد که پاییز عشوه گری هایت را به درخت تزریق می کند........ آمنه سیلانه
-
تا چند شوی ملعبه ی این کس و آن،
پنجشنبه 8 آبانماه سال 1404 11:31
تا چند شوی ملعبه ی این کس و آن، در کسری لبخند کنی آه و فغان، این چرخ فلک رندتر از آن باشد، کز پوچ رها کند تیری ز کمان، باشی تو اگر هزار دستان به چمن، بالای هزاران ه تو می نهد دوصد دست جهان!!! گویند جلوی ضرر را تو هر جا گرفتی همی منفعت است برخیز و هرچه سد و دیوار باشد بشکان! گلنار معینی
-
روز قبل سنم رسید آخر به شصت
پنجشنبه 8 آبانماه سال 1404 11:28
روز قبل سنم رسید آخر به شصت آنچنان عمری که باز ناید بدست شد مقامم که کنم جشنی بپا بره ای گیرم پزم آن را سوا هر کسی را که بود پیشم عزیز در شب موعود کنم دعوت به میز محفل و جشنی که گردد خاطره هم زری هم مریم وهم طاهره پیش خود کردم حساب مهمان به چند گرد بیارم با پیام اندر کمند جمع یاران گشته بود نزدیک بیست پس درین اقدام...
-
رفتنش
پنجشنبه 8 آبانماه سال 1404 11:25
رفتنش مثل شب بی ماه همه ی کوچه ها را تاریک کرد... امیرحسین باقری اصل
-
داغت به دلم ماند که در یاد بمانی
پنجشنبه 8 آبانماه سال 1404 11:18
داغت به دلم ماند که در یاد بمانی غمگین شده ام تا گل من شاد بمانی گفتی قفس عشق برای یکی از ماست ماندم به قفس تا که تو آزاد بمانی با قاصدکان همچو نسیمی به خزانم نا بود شوم تا به خزان باد بمانی من ارگ بمم خشت به خشتم همه ویران ویرانه شده ام تا به دل آباد بمانی امیرحسین نصراللهی آزاد
-
از شعله هایی که پشت کرده بودند به آب
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1404 11:50
از شعله هایی که پشت کرده بودند به آب یکی با زبان طلسم خاموشی را می جوید و دیگری در لبه ی چراغ چکه چکه به عقب می سوخت پروانه را به شعاع سر هل دادم تا در ژانویه پیله ی خود را ببلعد من حالا از دهان پچ پچها بیرون افتاده ام و ریه های خالی از برفم مرا به زبان آتش ترجمه می کند پس من برای پریدن از روی قطره ها روی تو حساب باز...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1404 11:49
-
با تو این قصهی ویرانهی من آباد است
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1404 11:47
با تو این قصهی ویرانهی من آباد است شاعرت از دلِ زندانِ غمت آزاد است غرقِ اشعارم و با عطر تو شعرم زیباست باش وقتی غزلم بی تو پر از فریاد است لحظهای تا به ابد با تو دلم غمگین نیست با تو آرامم و عمریست وجودم شاد است بس فرو ریخت دلم بعد تو اینجا، انگار در نبودت دلِ من خانهی بی بنیاد است اینکه حیرانِ نگاهت نشوم آسان...
-
باشهدا
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1404 11:45
-
سعادت آنجاست، که دل با دگران یار شود،
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1404 11:43
سعادت آنجاست، که دل با دگران یار شود، که انسان، آیینهی انسانِ بیدار شود. نه به انبوهِ زر و قدرت است آن نیکبخت، به نگاهیست که در مهر، سزاوار شود. خانه آباد نگردد، چو دل و جان و خرد، در صفا با همه، همخانه و همکار شود. دستِ یاریست کلیدِ درِ آرامشِ ما، دلِ تنها، به حضورِ دگران، یار شود. شادمانی چو نسیمیست که آید...
-
نیمهبرهنهای،
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1404 11:36
نیمهبرهنهای، نیمهپنهان، چون رازی که تنها در آینه اعتراف میشود. چادرِ سیاه، بادبزنِ قرمزت برای پوشاندن آتشیست که در شانههایت میرقصد. روی میز، عطرها، رژها، بطریهایِ دروغ… اما حقیقت، در انحنایِ تنت نوشته شده است. تو زنی، نه برای تماشا برای فروپاشیدنِ جهان در یک نگاه. شیوا فدائی
-
به هوای دیدار
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1404 11:35
به هوای دیدار به تمنای وصال شوق جان خواهی هست عمر خود دادیم در راه نگار در این ورطه رنج، نگاهی هست تو بیا برگردیم خاک دنیا شده جولانگاه در این بازار دلسرد، نمی بینم صفا، بیا برگردیم به عشق ترس از حصار فقط رنگ قلب های بی ریا در فسا می بینم گوش کن بیا زین را که آمده ایم تا نرسیده تنگ غروب بگردیم صفای دل به پشیمانی گناه...
-
عطر دامادی یوسف می آید
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1404 11:31
کمانک ماه بر گونه ی شب لبخند نازکی هدیه کرد بستگیِ را از پنجره ب ر دار به سوی عروس یاس سپید زیر تورینه ی قطرات باران به هلهله ی این بزم نفس را بیارای بیا باغبان! بیا تا به دلربایی رنگ ها گل بکاریم دور یاس، سنگ چینی از نو بسازیم تیرهای پرچین را محکم بر زمین بکوبیم عطر دامادی یوسف می آید میترا کریمیان
-
یک کام از لبانت کافی ست
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1404 11:30
یک کام از لبانت کافی ست تا دود شوم میان برهنگی بازوانت... صدای نبودت طنین انداز ست در خلوت خانه، وقتی کبوتری آرام نمیگیرد کنار تنهایی دریچه! هر روز جای خالیِ نگاهت را میان اهالی شهر جستجو میکنم حسرت شنیدن صدایت اشک شد و از چشم ابر بر گونه های تنهاییم می بارد نگاهِ آشنایی دستِ سرگردانیِ نگاهم را در دستانِ گرمش نمی...
-
هرچه قلاب ماهیگیری ام را به دریا انداختم
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1404 11:29
هرچه قلاب ماهیگیری ام را به دریا انداختم آشغال های کف دریا نصیبم شد نمیدونم ایراد از قلاب من بود یا دریا هنوز یک ماهی هم نگرفته ام بهمن نوری قاضی کند