-
می روم چنانکه گویی
شنبه 3 آبانماه سال 1404 12:03
می روم چنانکه گویی هرگز نبوده ام گویی آبی ننوشیدم دستانت را بر دستم نفشردم در آغوشت نخوابیدم می روم بدون ِ نگاهی سرد بدونِ وداع بدونِ بودنی رمزآلود بدونِ گفتن کلامی از مهر بودنم را مه ای از فراموشی ابری از ندیدن غباری از نخواندن فرا می گیرد گویی از آغاز هرگز نبوده ام سمیه کریمی درمنی
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
شنبه 3 آبانماه سال 1404 12:02
-
کوچه های بسیاری را دیده ام
شنبه 3 آبانماه سال 1404 12:00
کوچه های بسیاری را دیده ام بدون هیچ رد پایی بیابان های که میان رد پاها گم شدم دنیاهایی که دریاها را در آغوش می گرفت و آغوش هایی که بکارت یک هم آغوشی را درون تنهایی خودشان جار می زدند تو میان باغ ها بابل بودی جنگ ها ترانه نمی خوانند و مستی اسب ها پیاده راه می روند میان قدم زدن های تو میان خلوت خیابان میان تنهایی کافه...
-
باران، رشتهایست نقره ای
شنبه 3 آبانماه سال 1404 11:58
باران، رشتهایست نقره ای بر گیسوانِ خاک و غروب، زخمِ روشنی بر ارغوانی آسمان! تمام شهر، در بویِ خیسِ تو غرق است و خاموش! محمد ترکمان
-
حال خوب
شنبه 3 آبانماه سال 1404 11:57
-
ستارههای آسمون امشب میان به دیدنت
شنبه 3 آبانماه سال 1404 11:54
ستارههای آسمون امشب میان به دیدنت فرشتهها گل میریزن سبد سبد به دامنت پرستوها از این سفر با تو میان به لونشون پروانههای رنگارنگ پر میکشن به خونشون عطر گلای نسترن، بوی بهار اطلسی منتظر نسیم عشق، توی غروب بیکسی از پولک نور خدا گل میریزن بر سر ما جون میگیریم، بلند میشیم باز دوباره روی دو پا ساقه تُرد سبزهها در...
-
پیش از نور،
شنبه 3 آبانماه سال 1404 11:44
پیش از نور، لرزش. ادراکی بینام. از فرکانس برخاسته بودم چشمی در مشت، چشمی در ذهن، نگاهی بیصاحب. قاب مرا به یاد آورد. پله، به حافظه ختم شد. زن، در شیشه تبخیر شد. باران نقشهای بر تنم کشید که از خودم گریخته بود. سیگار، تاریخ را دود کرد. چشم، خطرناکتر از چاقو. دیدن، گناهِ بیداری. اکنون با گوش میبینم، با زخم میفهمم،...
-
من تمنّا کردم
شنبه 3 آبانماه سال 1404 11:17
من تمنّا کردم که در من بمانی، در هوایم، در خوابم، تو گفتی: «هرگز...» جملهای سرد، که جانم را لرزاند، از آن پس، در من برف بارید، و هیچ بهاری جرأتِ روییدن نداشت. عرفان محمدی
-
هر بار دل سپردنت از روی دشمنی ست
شنبه 3 آبانماه سال 1404 11:14
هر بار دل سپردنت از روی دشمنی ست دیگر نیا!اگر چه که آن روی دیدنی ست دیگر به ماندن تو نباید امید داشت باید قبول کرد سفر کرده رفتنی ست حرمت نگه نداشت دلت،جایِ شکوه نیست شیشه به چشم سنگ متاعی شکستنی ست در چشم خلق متهمی بیش نیستم بی آبرویی ام ثمر پاکدامنی ست آخر عزیز می شوم اینجا به دست مرگ پایان شاهنامه من نیز خواندنی ست...
-
هر ناز نگاه تو خریدن دارد
شنبه 3 آبانماه سال 1404 11:11
هر ناز نگاه تو خریدن دارد در کوی تو دل ،شوق پریدن دارد هست از آن قند لبت، شهرت شیراز کن ناز ، که ناز تو ،کشیدن دارد وه که هنگام نظر بازی عشق چشمان بلورین تو دیدن دارد به در کوی نگار از سر شوق مجنون ، ز پی یار ، دویدن دارد وا کن دهن خویش و شکر ریزی کن الفاظ قشنگ تو شنیدن دارد زنبور عسل خورد ، از آن شهد لبانت یک بوسه ز...
-
چه کسی به در میکوبد؟
جمعه 2 آبانماه سال 1404 12:16
چه کسی به در میکوبد؟ صدای پای جهان است؛ که مرا از کنج نرم بالشها و از پشت توری مهآلود پنجره به بیرون میخواند. باید بروم، در بگشایم؛ با قامتی راستتر از دروغ و لبخندی به روشنی یک روز آفتابی تا دل شکسته را از چشم ناظران پاکپوش قضاوت پنهان کنم. و بروم به اندازه یک کاسه پُر از همدردی، مهربان باشم؛ چرا که ماندن تنها...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
جمعه 2 آبانماه سال 1404 12:15
-
یک سو هوس چشم سیاهت به کمین است
جمعه 2 آبانماه سال 1404 12:14
یک سو هوس چشم سیاهت به کمین است یک سو دل من در طلب دامی چنین است یک سو گره کارِ من و حُسنِ تمامت، یک سو نگه مست و دل سر به هوایت. یک سو شب زلف تو و بیداد سیاهی یک سو من و یک عمر تمنای پگاهی... یک سو طلب مهر تو و شوقِ پریدن، یک سو غم و این حسرتِ هرگز نرسیدن... یک سو همه عالم به تماشای نگاهت یک سو منِ مجنون شده ی چشم...
-
دلبر شیرین من امروز و فردا میکند
جمعه 2 آبانماه سال 1404 12:13
دلبر شیرین من امروز و فردا میکند در درون سینهام هر لحظه غوغا میکند چون سر زلفش پریشانست بر حالم دلش آنکه با رویش دل شوریده سودا میکند مینماید پیش روی او مرا صد گونه ناز مینماید هر دمی خوبی و زیبا میکند در هوای حسن او هر لحظه از سر تا قدم صد هزاران درد و محنت با من و ما میکند در دل عشاق دارد ذوق دیدار حبیب این دل...
-
عشق آغاز نبود، عشق فرجام نبود
جمعه 2 آبانماه سال 1404 11:59
عشق آغاز نبود، عشق فرجام نبود عشق اندازه ی این جام نبود عشق پیدایش ذوقی ناگاه خارج از وصف دو خط شعر و کتاب بعد از افتادن چشمم بر تو یک نگاه و صد آه عشق آن سیب کمی لک زده بود که تو هنگام گذر از کوچه به زمین افکندیش و چه می دانستی یادگار من از آن روز نخستین دیدار تا هنوزم که هنوز هسته ی سیب کمی لک زده بود که در آن...
-
آسمان ، ابری و باران در پی اش
جمعه 2 آبانماه سال 1404 11:58
آسمان ، ابری و باران در پی اش مستی و بس سرخوشی در آن می اش می تپد در این هوا جانِ زمین می خرامد هر غزل در آن پی اش می سراید جویکی آواز عشق می گسارد لک لکی از آن می اش همچو باد در پیچ و تاب آن گیسوان سبزِ بید بوی نرگس، عندلیب ، آواز خوانان در پی اش می چکد چون دُرّ غلتان شبنمی از روی گل بوی گل گیرد زمین ، رقصان بهاران...
-
مثل پنجره ای
جمعه 2 آبانماه سال 1404 11:57
مثل پنجره ای رو به دیوار هم دوستت دارم فاضله هاشمی
-
در خزان پنداری
جمعه 2 آبانماه سال 1404 11:40
د ر خزان پنداری دلتنگی دو چندان می گردد هر شبش گویی شب یلدایست و من می مانم که با این همه تنهایی و دلتنگی چه کنم؟ به تو می اندیشم گاه به آهنگی با صدایت آرام می گیرم گاه نقش عشقت را بر دیوار می بینم با خودم می گویم: چه خوب با آهنگی و نقش عشقی بی حضوری در کنارم می باشد شاید این بی تابی تقدیر است نمی دانم من تو مثل یک...
-
... پاییز،
جمعه 2 آبانماه سال 1404 11:36
... پاییز، مادریست بیفرزند که بر گهواره ی شکوفههای مرده خم شده لالاییِ باران بر لب، و در آغوشش سایهای از باد پیچیده در شالِ فراموشی! محمد ترکمان
-
سربزیرم کردی و شد باورم
جمعه 2 آبانماه سال 1404 11:33
سربزیرم کردی و شد باورم بی تو من در ایستگاه آخرم درد من پایان پذیرد ای عزیز گر که آیی یک شبی بر بسترم درد تنهایی علاجش بوسه ایست چون ز لبهای تو باشد ، بهترم شهرت و نام و نشانم پیشکش با تو من لذت فراوان میبرم خلوت شب را شلوغش چون کنی پاسبان را زیرِ قیمت میخرم... #احسان_حق_شناس
-
به کار جهان گر تو هستی به هوش
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1404 12:16
به کار جهان گر تو هستی به هوش چو پیر گویمت نکته ای بر نیوش مبند دل به دنیا و چرخ بلند یکی را کند شاد و یک را نژند ترا چون سوار زیر و بالا کند دهد مکنت و چست و والا کند گهی در نشیبی و گه در فراز نیرزد که باشی پی حرص و آز زثروت برد گر تو را اسمان بسی مردمان گشنه جویای نان زرندی کسی ره به جایی نبرد خنک انکه نانش به بازو...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1404 12:12
-
درون چشم خمارت شبی جوانه زدم
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1404 12:10
درون چشم خمارت شبی جوانه زدم میان زلف پریشانت آشیانه زدم شراب در رگ من جای خون دوید انگار به باغ دل، سندِ عشقِ جاودانه زدم شدم غریقِ نگاهِ پر از اشارهی تو شبیه موج پریشان به هر کرانه زدم در آسمان دلم مثل ماه تابیدی برای وصفِ رخت سر به هر ترانه زدم سرودم از تو و چشمانِ میگسارت و باز به جانِ دفترِ شعرم شرر، شبانه زدم...
-
تو... عطر چمنی سیراب در ظهری تابستانی
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1404 12:05
تو... عطر چمنی سیراب در ظهری تابستانی خنکای نسیم صبحگاهی در پس یک شب سخت گرمای خورشید زمستانی بعد از یک یخبندان تلخ تو آن نوری که از محل زخم هایم وارد میشوی تو آن درمانی که چون معجزه راه خود را پیدا میکنی تو آن تک لاله هستی که حال دشت را عوض میکند تو بلندای صدایی هستی که به آسمان میرسد تو آن سکوت دلنشینی به هنگامهٔ...
-
ساز مینالد باز
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1404 12:03
ساز مینالد باز میخراشد تن خویش به کدامین گله سر باز زده!؟ چه کسی دست به مضراب زده!؟ میرهاند دل خویش میرود سوی نسیم به موازات زمان خواهد رفت آنقدر خواهد رفت تا رسد بر دشتی میرسد پای درختی زنده دست در دامن شب خواهد زد قبله را سمت خدا خواهد برد مهدی مزرعه
-
قصه ی عشق عجیب است حکایت دارد
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1404 11:59
قصه ی عشق عجیب است حکایت دارد این تبِ تند به معشوق دلالت دارد باز هم عشق به این شهر خزان رو کرده دلِ آواره به این حادثه عادت دارد استخوانی ست گلوگیر ولی باداباد تو فقط مال منی ، عشق جسارت دارد عشق ورزیدن و بدنام شدن آسان نیست دلِ دیوانه در این کار مهارت دارد شکل نیلوفر مرداب شکفتی در دل سحرو افسون تو با ماه رقابت دارد...
-
باد میلرزد به شانه، تکیهگاهش من شدم
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1404 11:58
باد میلرزد به شانه، تکیهگاهش من شدم خانهام راه نجات است، در نگاهش من شدم چای سرد افتاده تنها روی میز بیصدا لب هنوز منتظر مانده، گاه و بیگاهش من شدم آینه در آتش چشمش سوخت از آن سرمهها رفت و این خانه دگر شد بیپناهش، من شدم خوابها تصویر تو را قاب میگیرند شب حنجره با گریه میلرزد، پناهش من شدم با خودم گفتم: دگر...
-
دل من برگ ی است
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1404 11:54
دل من برگ ی است در دستان بی رحم پاییز ، لرزان، خیسِ باران، آکنده از دلشوره و بهانه. نه پای رفتن دارد، نه توان ماندن. بر موجِ باران میرقصد، میلغزد میانِ زمین و آسمان، در سکوتی نرم بر شانههای خستهاش مینشیند. راهی به هیچ نمییابد. من، تماشاگرِ این رقصِ سرگردان، در قابِ واپسینِ روزهایِ زندگی، با چشمانی بیفروغ، در...
-
شبهای بیتو
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1404 11:47
شبهای بیتو میسوزم در تمرینِ لمسِ هوا، که شکلِ تو را به یاد دارد. ماه، قوسِ لبانت را از لبِ رود مینوشد و من در سایهی بازِ پنجره آغوش میکشم به خواب. سیدحسن نبی پور
-
از روزی که رفتی...
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1404 11:47
از روزی که رفتی... شب، از تنم عبور میکند بیتو پوستم در تبِ یادِ تو میسوزد. ابرها از بوسهی ناتماممان میبارند و دریا میلرزد میان رانهای غروب من ماندهام... مثل شمعی خاموش که شعلهاش هنوز به بوی تو معتاد است. سیدحسن نبی پور