-
آسمان کاسهایست پر از رویا
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1404 11:38
آسمان کاسهایست پر از رویا و ماه سنگی سپید که در آن افتاده و موج میسازد کودکی با کفشهای کوچک نور روی بام تاریکی قدم می زند هر قدمش جرقهایست که ستاره ای را نقاشی می کند در دنج ترین گوشهی شب گلی سرخ از نفس سکوت می روید و عطرش پرندههای خواب را به پرواز میکشد کاش دست های کوچک کودک آنقدر بلند می شد که ماه را بچیند...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1404 11:36
-
فکر من هر ثانیه در حال تغییرست ولی ،
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1404 11:35
فکر من هر ثانیه در حال تغییرست ولی ، هر ثباتی میرسد در هستی و افکار توست قلب من هر ضربه اش دیکته متر زندگی ریتم و قافیه اش قصه عشق من به توست زندگی گر درد و درمانیست روی سکه ای عشق ،غیر از تو آن رویش، درمانش به توست تا ابد هم فکر من اینجا بماند میتواند راه دوری ز این فکر گرمی دستان توست سجاد ابراهیمی
-
عشق را در چشم ِ زیبای ِ تو باور میکنم
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1404 11:33
عشق را در چشم ِ زیبای ِ تو باور میکنم عشق را بازیچه ی افلاک و اختر میکنم این دل ِ آشفته را، در حلقهی غم میکشم با خیالت باز هم غمنامه از بر میکنم من که در دریایِ چشمانت شناور گشته ام بوسه ای در کنج لب هایت شناور میکنم عشق و مستی و جنون ، افسانه ی این عشق چیست ؟ با دل دیوانه کز سودای او سر میکنم در دلِ شب...
-
پاییز
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1404 11:32
-
حتی اگر نباشی ، دنیا ادامه دارد!
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1404 11:26
حتی اگر نباشی ، دنیا ادامه دارد! دردا که درد امروز فردا ادامه دارد بعد از تو خاطراتت ماندند تا بدانم گیرم به شکل کابوس رویا ادامه دارد افسانه چون خود عشق پایان نمی پذیرد حتی در این تغزل نیما ادامه دارد صدها جمال هر روز چین میخورند اما تا جذبه ی جنون هست لیلا ادامه دارد سر در هوایی موج او را به صخره کوبید اما بدون او...
-
پاییز و بهار، ماجرا ها دارند
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1404 11:12
پاییز و بهار، ماجرا ها دارند این عاشق و معشوقِ به چاه افتاده این رفت، سه ماه دیگر آن دنبالش با پای پیاده تازه راه افتاده... عرفانپارسا
-
زندگی باغیست پنهان در درونِ هر وجود،
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1404 10:51
زندگی باغیست پنهان در درونِ هر وجود، هرکه آگاهش شود، یابد بهشتِ بیحدود. ریشه در خاکِ تجربه، برگ در بادِ خیال، شاخهاش رو سویِ بالا، میرسد تا عرشِ بود. رشدِ انسان، بیکرانهست چو دریایِ شعور، میبرد جانش به جایی کز زمان آید فرود. هر نفس، فرصتِ تکرارِ تولد در خویش، هر نگاه، آینهای از دلِ ناپیدا نمود. زندگی یعنی...
-
اینجا سکوت،
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1404 10:49
اینجا سکوت، مثل پتوی یخزدهایست که شب را در آغوش گرفته و هیچکس نه صدایی دارد نه سایهای. من روی ماه ایستادهام، بیجاذبه، بیزمان، بیتو. زمین از دور، اندازهی یک دلتنگیست که با هر تپش کچ میشود میان سینهام. تو آنجایی، میان کوچهای که غروبش هنوز بوی تو را میدهد، میان شعرهایی که دیگر هیچکس نمیخواندشان. اینجا...
-
گفتی که به پایم بنشین تا که برای تو بمانم
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1404 10:44
گفتی که به پایم بنشین تا که برای تو بمانم من ماندم و بنشَستم و اما تو نماندی گفتی که همه عُمر و جوانیم به پای تو بریزم من عمرو جوانیم زهجر تو هدر گشت،ولی باز نماندی گُفتی به شب تار،تو فانوس بَرُ، ره بلدم باش من در شب تاریک، خودم سوختم و اما تو نماندی گفتی که چه کردی ونمودی به ره منزل عُشاق اندر ره عشق تو همه عمر...
-
نمی ماند کسی در خا نه ی قلبم
سهشنبه 29 مهرماه سال 1404 11:35
نمی ماند کسی در خا نه ی قلبم و اندوهی که از احساس یک فریاد بر جسم غریبم ماند ویران کرده این دل را نمی ماند و می راند نگاه عاشقی خسته و می کوچد به سمت یاس سرگردان صدای خرده های شیشه ی قلبی که می افتاد همچون برگ پاییزی خیال کوچ یک پروانه را پژمرد نمی ماند کسی در خانه ی قلبم میدیا جادری
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
سهشنبه 29 مهرماه سال 1404 11:34
-
بـه حالی رفت عاشق ســوی دلـدار
سهشنبه 29 مهرماه سال 1404 11:33
بـه حالی رفت عاشق ســوی دلـدار کـو لبـریز شــادی ویــــن یـکی زار کـه ای زیبـــا چـرا بـــر مـــا نیفتد نگـــاه همچــو تیــــرت آه یکبــار شدم عـاشق بـه پنـــدار و نگاهت منم در بند گیســــــویت گـرفتــار نگـاهی ، صحبتی ، آخــــر کــلامی گــــره بگشای ز کـــار ایـن گنهکـار چنــــان روی بــرگــرداند ز عـاشق تو گویی اوگل...
-
دوستت دارم،
سهشنبه 29 مهرماه سال 1404 11:32
دوستت دارم، همچون شبنمی که سحرگاهان نرگسی را در آغوش ، عزیز میکند دوستت دارم، چون آب در پس ذهن آرزومند تشنهکامان دوستت دارم چون سار که درخت را، و چون مه که خورشید شامگاهان را. سید یونس حسینی بقا
-
باشهدا
سهشنبه 29 مهرماه سال 1404 11:31
-
با سکوتم
سهشنبه 29 مهرماه سال 1404 11:25
با سکوتم به دوچشمی که شبیه قرص قمر است ، سخن میگفتم با لبی بسته به نجوای دلت می سِپُرَم دل، می سپارم همه ی عمرم را تو درون دل من جانداری این ،تویی قلب تویی، روح و تویی معبودم کعبه ی من همه ی نماز من قبله گاه دل مومن شده ام لک لبیک لک لبیک ساقیِ من همه ی مستی ام از چشم تو بود من خمار خُم و میخانه ی کوی تو شدم من...
-
نامت حک شده بر تنه چوبی مدادم
سهشنبه 29 مهرماه سال 1404 11:22
نامت حک شده بر تنه چوبی مدادم نامت برافراشته بر دیواره های نمایشگاهِ جاویدِ آثارت نامت قلم خورده بر طبیعتی بی جان ، جان گرفته از جانِ دستانت جان گرفته از رنگ های روشنِ بومِ دلت ، نامت به روشنی صبحگاه نامت به جاودانگی خورشید نامت ماناست... سمیه کریمی
-
وقتی دلتنگی مرا میبلعد،
سهشنبه 29 مهرماه سال 1404 11:19
وقتی دلتنگی مرا میبلعد، اتاقم به ماهی کوچکی، در حباب بیرنگ بدل میشود. من، با جریانش بیصدا شنا میکنم. دیوارها نغمههای بیصدا را میخوابانند، و پنجرهها، چشمهایی که هرگز پلک نمیزنند، غروب را در مشت خود له میکنند. میفشارند، و باز رها نمیکنند. ثانیهها روی لبهی زبانم میرقصند. هر «تیک»، هر «تاک»، خاطرهها را...
-
چشمهای دریا
سهشنبه 29 مهرماه سال 1404 10:40
چشمهای دریا از خستگیِ شور ابدی، نام تو را مینوشند. ساحل، گوشِ پنهانِ زمین است که هنوز، از خاطرهٔ موج، زمزمهٔ نیایش میشنود. ابر، پلکِ نیمهبازِ آسمان؛ هر بار که میبارد، جهان، اشکِ خوابدیدهٔ تو را به یاد میآورد. باد، واژهٔ گمشدهٔ عبورت را در هوا میرقصاند. و من، میان یقین و سایه، چون ماسهای که از نگاهِ موج...
-
چند روزیست بوسه هایت لب پر شده
سهشنبه 29 مهرماه سال 1404 10:39
چند روزیست بوسه هایت لب پر شده خنده هایت بوی تلخی بادام می دهد به پنجره سراغ راه خانه زاغ و پری برایت تکراری شده گونه هایت رو به سرخی تن می دهد شکر دل ما به رضایت خوشی یار هست کفایت نگاهت روی کفه ترازو به ما از سر تکبر می کند سنگینی تن پوش سیمین می دهی تحفه نگاهت سیلاب اشک هایت به خرسندی می رود فریاد فرهاد را سوغات...
-
کاش در این جهان
دوشنبه 28 مهرماه سال 1404 12:27
کاش در این جهان، تمامِ خانههایی که تو را در بر میگیرند، از تپشِ قلبِ من ساخته بود، و هر چشمی که تو را میدید، انعکاسی از نگاهِ من بود. شاید آنگاه مرزِ میانِ من و تو فرو میریخت، و عشق تعریفی دوباره از هستی میشد. تا ابد برایِ تو شعر خواهم نوشت، و در روشنایِ نگاهت جاودانه خواهم ماند. مینو_پناهپور
-
پاییز آمد، بیصدا آمد
دوشنبه 28 مهرماه سال 1404 12:19
پاییز آمد، بیصدا آمد نه با فریاد،که با آهی زرد بر شانههای خسته ی درختان. هر برگ، رقصی بود در باد، پرسشی بیپاسخ در سکوت بلند آسمان. شاخهها چه آسان دل میکنند از تابستان، از رنگ، از خاطره. گویی رهایی را در دل رها کردن یافتهاند: که سبکباری، همان گذشتن است بیآنکه دل بلرزد. اما من در میانه ی این کوچِ ناگزیر،...
-
شب رسید و حال من شد بیقرار دیدنت
دوشنبه 28 مهرماه سال 1404 12:17
شب رسید و حال من شد بیقرار دیدنت کس نداند دل شده ست دیوانه وار دیدنت از تمام شهر دوری وز نگاه چشمها چشمم ار لایق شود بر افتخار دیدنت! تا سحر در بستر تنهایی و بیداریام گوشهی چشمی ندارم غیرِ کار دیدنت از ستاره پرس و جو کردم کجا جویم تورا؟ گفت : ماه پنهان شده در انتظار دیدنت کوچهها تاریک و خاموشند اما در دلم هست...
-
پاییز
دوشنبه 28 مهرماه سال 1404 12:14
-
آه قلبم در فراقت سازها دم میزند
دوشنبه 28 مهرماه سال 1404 12:12
آه قلبم در فراقت سازها دم میزند لیک عقلم در پناهت یادها پس میزند چشم شب در جستجویت خواب را گم کرده است ماه اما در دل شب نور را پس میزند هر نسیمی از نگاهت بوی بودن میدهد عطر جانم در هوایت بالها رس میزند در سکوت کوچه های بیکسی، نامت هنوز بر درختان خیالم برگها رج میزند با تو بودن، بی تو بودن، هر دو درد است ای عزیز عشق...
-
دلم نمیخواست ولی مجبور بودم
دوشنبه 28 مهرماه سال 1404 12:10
دلم نمیخواست ولی مجبور بودم به تحمل کردن جهانی که در هم میلولید؛ از کوچه پرسیدم که چرا غمگین است؟ خندهاش تلخ ولی شیرین بود! به انگشت اشاره، جوی را نشانش دادم؛ گفتم: زندگی! از آنجا جاریست! باز هم میخندید و لبی کج میکرد، و به سوی چشم های آسمان میگریید؛ اشک هایش به زمین نقش میزد، میرفت و جوی را پر میکرد؛ با صدایی...
-
امدی و سوز دلم ساز شد
دوشنبه 28 مهرماه سال 1404 12:03
امدی و سوز دلم ساز شد راه خوشی ها به دلم باز شد قاصدک خوش خبر امد ز راه گفت مرا میرسد ان جان پناه گرچه ره عشق پر از سختی است خنده واشکش همه خوشبختی است ای رخ تو نور شب و روز من مژده ی قلبم، گل نوروز من ان شب هجران که به فردا رسید خاک کویری که به دریا رسید هر نفست جان مرا تازه کرد عشق مرا با تو هم اندازه کرد داود رزاقی...
-
دلت هوای روزهایی را کرده
دوشنبه 28 مهرماه سال 1404 12:01
دلت هوای روزهایی را کرده که من را نمیشناختی! به گمانم باید به یادت بیاورم گفتن حقیقت شهامت نخواسته، نمیخواهد شهامت مولود ندانستن است. من به خرد پناه میبرم. گفتن حقیقت خرد میخواهد حقیقت این است که تو دلت هوای...! مصطفی ولیعبدی
-
من و خودکارم و یک دفتر فرسودهٔ کاهی
دوشنبه 28 مهرماه سال 1404 12:00
من و خودکارم و یک دفتر فرسودهٔ کاهی چکامه می سراییم از خودآگاهی هر از گاهی زبان در هر دگردیسی اگر ورزیده تر گردد به جادوی قلم نحوی بپاخیزد به همراهی به استخدام آرایه و یا کشف نشانه ها به سلاخی رواتر واژه ها را در بزنگاهی چه بهتر در ظهور اتفاقی در زبان ورزی به دور از پند و معنا یا لغت های ته چاهی همیشه عاجز از فهمیدن...
-
زندگی جاریست
یکشنبه 27 مهرماه سال 1404 11:41
زندگی جاریست دریا باش مواج ابر باش بارانی رود باش جاری مرداب نباش همین! مهردخت خاوری