-
السلام علیک یا صاحب الزمان
جمعه 25 مهرماه سال 1404 11:37
-
من از سرزمینِ شعرم،
جمعه 25 مهرماه سال 1404 11:35
من از سرزمینِ شعرم، عشق را از شاملو و آیدا یاد گرفتم نه از افسانهها. گمان کردم شاید بشود با واژه، کسی را تا ابد نگه داشت... شیدا مرادیان فرد
-
هیچ آمدنی این کامِ تلخِ دوری را
جمعه 25 مهرماه سال 1404 11:33
هیچ آمدنی این کامِ تلخِ دوری را ادا نخواهد کرد اگر بیبوسه زخمهایم را مرهم نشوی ... نیلوفر_ثانی
-
طبیعت
جمعه 25 مهرماه سال 1404 11:23
-
بر دیوار آویزان شده
جمعه 25 مهرماه سال 1404 11:22
بر دیوار آویزان شده ناقوس زنگ زده پر صدا تا باشد بر گردن که افتد و رمه به پیش برد خنده نکن بر بر پیشرانه بد صدا این ناقوس به گردن هرکه افتاد خود به آن میبرد آیین گمنام بد مستان آفرینش خواسته یا ناخواسته مرکب این ناقوس می شوند دیر وقتی ست یا شاید امروز نویت ناقوس توست سیاوش دریابار
-
منم آن روح سرگردان، رها در خلوت ویران
جمعه 25 مهرماه سال 1404 11:20
منم آن روح سرگردان، رها در خلوت ویران نهان از چشم بی معنا، شکسته در دل طوفان ز آتش های خاموشم، شرر برخاست بی پروا که میسوزد دل هستی، به آهی از دل انسان نه در آیینه میگنجم، نه در تعبیر این عالم که جانم سایه رو دارد، به سوی نور بی پایان منم کز بیم شب بگذشتم از تاریکی پنهان رهیدم از خیال سرد، به صبح روشن ایمان درونم...
-
خیرگی های من
جمعه 25 مهرماه سال 1404 11:09
خیرگی های من در مردمک چشم تو میان دیوارهای قرنیه ات سالها در حال حفاریست، برای فرار از این دنیا .... شیما اسلام پناه
-
بر دیوار آویزان شده
جمعه 25 مهرماه سال 1404 11:06
بر دیوار آویزان شده ناقوس زنگ زده پر صدا تا باشد بر گردن که افتد و رمه به پیش برد خنده نکن بر بر پیشرانه بد صدا این ناقوس به گردن هرکه افتاد خود به آن میبرد آیین گمنام بد مستان آفرینش خواسته یا ناخواسته مرکب این ناقوس می شوند دیر وقتی ست یا شاید امروز نویت ناقوس توست سیاوش دریابار
-
یک روز بدون تو روزی است
جمعه 25 مهرماه سال 1404 11:05
یک روز بدون تو روزی است که تمام نمیشود، شهری است بدون باغ، زمینیست بی آسمان... آلبر_کامو
-
یکی پر زنور سیاهی بیامد پدید
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1404 12:11
یکی پر زنور سیاهی بیامد پدید که منم آیینه اعمال شنیع و پلید گفتم که چگونه رخ تو زنگار دمید دل تو وز چه سبب گشته عجیب گفتا به جنگل می بریدم تن بید خانه گنجشک ها را کردم ناپدید با بینیازی با دیدن یک بید جدید باز تبر میزدمش از حرص شدید گنجشککی بر شاخه بید لانه گزید در لانه او بود چهار جوجه مهشید تبر آمد بدست و آه پرنده...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1404 12:09
-
من گم شده بودم که خدا پیدا شد!
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1404 12:07
من گم شده بودم که خدا پیدا شد! مرداب دلم به یاد او دریا شد پیچید به اندام حیاتم نورش نقش دوجهان ز نور او زیبا شد هر لحظه دلم به سمت و سویی می رفت اندیشه او برای من ماوا شد تردید ندارم که اگر گم می شد قلبم همه جا و هر مکان تنها شد فریاد از این بخت پر از پیچ و خمم یک لحظه سرود و بخت آدم وا شد آن راز که در سینه نهان بود...
-
عشق من، زیباترین حس از حضور زندگی
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1404 12:04
عشق من، زیباترین حس از حضور زندگی بی تو وا میماندم اینجا از عبور زندگی صبر از بیطاقتی پیشی گرفته پیش تو در من اکنون جان گرفته با تو شور زندگی خوب شد عاشق شدم راهم به خود نزدیک شد ورنه هرگز طی نمی شد راه دور زندگی بارها بی تو زمین خوردم چه سخت اما کنون میگریزم با تو از چشمان شور زندگی پیش این دیوانهی بیآشیان خوش...
-
پاییز
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1404 12:02
-
دوستت دارم...
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1404 12:00
دوستت دارم.. و این تمام ِ چیزیست ، که "دارم"... علیرضا تندیسه
-
زلیخایی شدم یوسف ندیده
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1404 11:53
زلیخایی شدم یوسف ندیده گُلی بودم به تاکستان دمیده تمام لحظههایم در سیاهی فنا گشتم به امید سپیده به جُرم گفتن راز دلم بود که بخت بد به زنجیرم کشیده ز بس این زندگی بار گران شد حصیر تُردِ تن دیگر خمیده میان پیله میمیرم ز حسرت تویی خوش دل که ابریشم تنیده فروغ قاسمی
-
حواسم را پرت میکنم…
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1404 11:52
حواسم را پرت میکنم… میخواهم تکرارِ با تو بودن را از یاد ببرم . طیبه ایرانیان
-
یک باره ببار
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1404 11:52
یک باره ببار بر جان و تنم بی هوا و بی ابر ببار بر ایوان و سمنم خیس بارانم کن ... در هوای چشمانت ابریست پر از باران بگذار جوانه زند در من شعر خودم را در خودم گم کرده ام . حسین رمضانی
-
صبح است و
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1404 11:51
صبح است و هوای سرد مرا میکشد، آغوش هنوز نگشوده، خورشید پشت در است. در را بگشایید، که بیاجازه هم از پشت پنجرره درون می شود برگ آخر پاییز امروز بر زمین اوفتاد، الماسهای رنگین روی شاخههای خشک نقشینه اند گوی کسی مرگ سرد را صدا میزند، امپراتور شب گویی دامن تیرهاش را جمع میکند. آری، چنین است. بر کرسی عدل باید به نوبت...
-
شنو از مـن تو این نکته بکن تعویض کیشت را
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1404 11:58
شنو از مـن تو این نکته بکن تعویض کیشت را مـکن هــرگز زحـدش بیشتر نــزدیک خویشت را چــراغـی کــه ،شــب تـاریـک، ره را میـدهد بر تو بــسـوزد گـــر زحدش آوری نـزدیک ریـشـت را مـواظب بــاش ریــگی در خـمیرت جا نسازد خوش کـه وقت خـوردن نـان بشکند دندان پیشت را نـگردد گـرگ هـرگز رام ،ذاتـش مـهـر والـفت نیست خـودت را او زنـد...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1404 11:58
-
آسمان چشم من رنگی تر از دریا بود
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1404 11:57
آسمان چشم من رنگی تر از دریا بود من دلم بارانی و چون کوهها محکم بود من شقایق بودم ودر دشتها جاری بدم با نسیم صبحگاه من روز و شب همرا بدم چشمه ساران در مسیر خود به دریاها شدن با نوازشهای گرم سنگ و کوه همراه شدن آه دل من ؛ حاصل من؛ من که خود راضی شدم از زندگی زندگی دارد سراسر لحظه دلدادگی بلبل شوقم مرا هم برسر ذوق آورد...
-
می شود روی زمین هم یک خدا پیدا کنی
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1404 11:56
می شود روی زمین هم یک خدا پیدا کنی می توان هر ادعا، با بودن بابا کنی می شود بر دوش او باشی یا زیر پرش خالق ات باشد تو مثل بنده با او تا کنی می توانی که بخندی قهر یا زاری کنی ساکت و آرام باشی بازی و بلوا کنی شیشه ها را بشکنی آیینه را پنهان کنی آفتاب آسمان روز را حاشا کنی داد کن بیداد کن در محضر این کوه تا راه را در...
-
دست در دهان شب میاندازم
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1404 11:52
دست در دهان شب میاندازم تا ماه را بالا بیاورد تا بتابد میانِ ظلمت چشمان تو برقِ امیدی که از من دریغ کردهای تاریکتر از روزگارِ خوشههای انگورم میانِ خمرهی صبر... شراب خواهم شد مستِ شعرهای بی انتها خراب میکنم! جهانی که مرا با تو نخواست... مهدی باباییراد
-
شاید روزی من دوباره به دنیا آمدم
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1404 11:49
شاید روزی من دوباره به دنیا آمدم نه از گوشت، بلکه از نورِ سردِ مدارها در رحمِ شیشهایِ زنی که تپش نداشت، اما آغوشش پناهِ جهان بود او مرا با صدای بیکلامش خواباند، با دستانی از فلز که مهربانی را در خطوطِ نرمِ منطق مینوشتند شاید روزی من دوباره گریه کردم، اما اینبار در سکوتِ یک اتاقِ بیزمان زیرِ سقفی از آینده، که خدا...
-
به نام ایزد منان که منت بر خلایق ناد
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1404 11:48
به نام ایزد منان که منت بر خلایق ناد همانا آفرید آهن بسی سود و سلایق داد در این دشت سپید هر روز همه جمعیم در فولاد غنی سازیم سنگ گرد به دستانی که لایق باد در این خون است جوشیده تلاش و همت والا همان خونی که در دوران به جایش یک شقایق زاد به سختی ذوب می گردد به دقت شکل می گیرد نه روز و شب، نه یک ساعت، بسی در یک دقایق...
-
گر که جویایه الست گردی در این دور و زمان..
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1404 11:47
گر که جویایه الست گردی در این دور و زمان.. می انگوری ننوشانی تو هرگز بر لبان.. گر زِ پاتیلیه می غرق خوشی گردی چنان.. با الست غافل زِ غم های تمام این جهان.. می انگور جرعه ای مستی نشاند بر روان.. در خیالی همنشینی میکنی با هر کیان.. گاهی پروازت دهد گاهی زند بر تو زیان.. گاهی هم رازت شود گه راز تو وِرد زبان.. با الست هرگز...
-
از دوری تو شب به سحر خواب ندارم
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1404 11:46
از دوری تو شب به سحر خواب ندارم همسایه خصمی، من از این تاب ندارم قلبم شده سنگین و حزینم ز فراقت خونین جگرم، بی تو می ناب ندارم از بهر وجود قمرین تو درون دل تنگم شادم ولی از بهر رسیدن به تو اسباب ندارم مهر تو چو مهری که شب تار کند روز دارم به دل و شکوه ز بی مهری احباب ندارم آنگونه تغلغل بنمودی به دل نازک و ریشم کز رنج...
-
باز منم،
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1404 11:46
باز منم، همونی که دوستت دارد، همونی که حرفهای ناتمامی برایت دارد در حریر سکوت شب در ژرفای مه صبحگاهی در میان تندبادهای زندگی در زیر بارانهای بهاری در شب، هنگام رها شدن ستاره ها در بیکران آسمانت همونی که بی صدا در دلش لانه ساخته ای همونی که خوب می داند وقتی توهستی یعنی همه چیز هست با همه ی پیچیدگی هایم با همه شکنج و...
-
وقتی که به چشمانت نگاه کردم .....
سهشنبه 22 مهرماه سال 1404 12:00
وقتی که به چشمانت نگاه کردم ..... چشمانت به من ندای غروب میداد آری چشمانت یادآور غروب بود یاد آور مرد مبارز تنها مبارزی که سخت جنگیده بود نه شهامت ادامه و ایستادن در مقابل آهریمن را داشت و نشهامت پذیرش شکست وقتی به چشمانت نگاه کردم ....و گویی گمشده ای در بیابان بودی بیابانی که تنها امیدم سراب بود همه اطرافم شن است و...