-
السلام علیک یا صاحب الزمان
سهشنبه 22 مهرماه سال 1404 11:59
-
با عطر جانت دور کن پاییزِ غمگین را
سهشنبه 22 مهرماه سال 1404 11:59
با عطر جانت دور کن پاییزِ غمگین را از آسمانم بارشِ یکریزِ غمگین را وقتی نباشی روزگارم سخت خواهد شد سهمم نکن دنیای وهم انگیزِ غمگین را قدری بیا آزاد کن از بندِ تنهایی این شاعرِ از بی کسی لبریزِ غمگین را کاشانهام را بار دیگر غرق عشقت کن ویرانه کن این خانهی ناچیزِ غمگین را باید بیایی تا که با گرمای آغوشت زیبا کنی این...
-
پیغامبر فصل پاییزم!
سهشنبه 22 مهرماه سال 1404 11:56
پیغامبر فصل پاییزم! رسالتم شاعرانگیست معراجم، همچون برگ در افتادگی س ت! فرشته سنگیان
-
پاییز
سهشنبه 22 مهرماه سال 1404 11:54
-
به جان رسیدم از این آتش دل، ای دوست
سهشنبه 22 مهرماه سال 1404 11:54
به جان رسیدم از این آتش دل، ای دوست مگر ز بختِ سیاهم شود گشایندهای دوست نه من گنهکارم ار جانم از تو لرزیدهست که عشق چون رسد، آرد هزار بندهای دوست اگر به طبع تو از من صفا نپذیرد دل چه چاره جز گله کردن به آه و خندهای دوست؟ ز دست خویش عجب نیست گر خطا کردم که عاشق است و ندانَد ره گزندهای دوست تو بیخبر ز دلم، من به...
-
میدانم، چیزی ایستاده بود اینجا
سهشنبه 22 مهرماه سال 1404 11:52
میدانم، چیزی ایستاده بود اینجا نه سنگ، نه سایه، بل ستونِ خاموشی در میانِ شورِ زمان. اکنون، تنها آب است که از خلأ فرو میریزد، بیآنکه بداند به کجا باید بازگردد. نمک، بر زخمِ زمین نشسته، چون یادِ چیزی که فروریخت، و هنوز، در سفیدیاش، ادعای بودن دارد. آنچه تکیهگاه بود، پنهان شده در سپیدی، چنانکه اندیشه در پسِ سکوت....
-
سیب همه اش بهانه بود
سهشنبه 22 مهرماه سال 1404 11:52
سیب همه اش بهانه بود حوا عجیب لج کرده بود آدم خودش هم فهمیده بود بین زمین و آسمان یک سیب را فاصله بود فرزانه شاهوردی
-
هزاران بار گفته ام
سهشنبه 22 مهرماه سال 1404 11:50
هزاران بار گفته ام نیمی به تو نیم اش به خود هزاران بار دیگر هم بگویم ، بمانم ، بروم بخشی از جانم شده دوست داشتنت سمیه کریمی درمنی
-
من در خود خاکستر میکنم
سهشنبه 22 مهرماه سال 1404 11:50
من در خود خاکستر میکنم آتش این ویرانی ام را؛ و میشمارم تمام حروف غم را، تا که آهسته پیدا کنم، روشنایی چراغی که ببلعد تمام اندوه تاریکم را؛ خسته ام از این داستان تلخ، هر چه بود و نبود را؛ من همانم که شاید برنده شود، آخرین دستِ این قمار دوست داشتنت را... علیرضا پورکریمی
-
در دل این شب بیپایان ساکت،
دوشنبه 21 مهرماه سال 1404 11:47
در دل این شب بیپایان ساکت، راه میروم به دنبال نشانت… هیچ نقشهای نیست، هیچ ستارهای نیست، تنها صدای نفسهای من با من است. پشت هر ذره، جهانی است پنهان، ورای این خاک، افقهای بیکران… من در این دنیای پیچیده، مسافریام، پرسشهای بیپاسخ،تنها سوغاتیهام شاید یک روز برسد آگاهی، روشن شود راه این راز تاریکی… تا آن زمان، من...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
دوشنبه 21 مهرماه سال 1404 11:46
-
فلک شکسته پرم بی وفا پری بفرست
دوشنبه 21 مهرماه سال 1404 11:44
فلک شکسته پرم بی وفا پری بفرست خرابه تر زبقیع ام کبوتری بفرست کمین گرفته به راه ِ گلوی من اندوه نمانده طاقت ِ یک بغض حنجری بفرست سبد سبد غزل ِ درد مانده رو دستم نمی دهی دل اگر کهنه دفتری بفرست از آن شراب ِ خمستان که سوخت قلبم را برای عاشق ِ سرمست ساغری بفرست نکرد سیب ِ پر از کِرم لحظه ای مستم پی فریب ِ من ابلیس ِ...
-
بـرای از تـو گفتـن؛
دوشنبه 21 مهرماه سال 1404 11:42
بـرای از تـو گفتـن؛ همیـن معــماریِ احسـاس را کافیست! که من بـه چیـدمان واژه هـا مـاهــرم.. تـا تــو را ســرودی کـنـم عـامیــانه_ در اییــن "عـشــق" ایـن مـذهـب شـگفـت!!! مهتاب میر
-
آن بغض شب خاموش، از دیده روان افتاد
دوشنبه 21 مهرماه سال 1404 11:40
آن بغض شب خاموش، از دیده روان افتاد هر لحظه صدایت هم، در سایه نهان افتاد خورشید نظر دارد، بر ساحل بیپایان چون موج پریشان شد، در باده فغان افتاد در خلوت شب گم شد، آن زمزمهی بیتاب چون سایه به شب پیچید، از عشق نشان افتاد هر چشم معما شد، در سوزش بیداری چون زخمهی اندوهی، بر نغمهی جان افتاد دل در تب اندیشه، چون شمع...
-
من بعد از تو شهر را آباد میکنم
دوشنبه 21 مهرماه سال 1404 11:39
من بعد از تو شهر را آباد میکنم با من بمان نرو که بیداد میکنم سکوت میکنم زبان ما لال میشود هر جا روم تو را فریاد میکنم عمری ز ما به غم گذشت و بگذرد اما بیا پایان قصه تو را شاد میکنم اشک به چشم ما گوهری نکوست با گریه های بی هوا تو را یاد میکنم درگیر چشم تو شدن غرور نیست من حس شکوفه در تو ایجاد میکنم نامی نکو بر تو گزیده...
-
دودِ اسفند از من وُ چشم خمارش با شما
دوشنبه 21 مهرماه سال 1404 11:39
دودِ اسفند از من وُ چشم خمارش با شما چارقُل خوان میشوم رویِ انارش با شما با نمک دورت بگردم مثلِ حرزی نقرهکار ! گردن آویزی یِ کل روزگارش با شما هرچه خواهی آن شود من تخته نردم بر رقیب خانه بستم جفت شش هایِ شکارش با شما شعر من روحی ندارد رنگ و رویش لطف توست شاعری بیرنگم وُ نقش و نگارش با شما با طراوت میشود لبهایِ...
-
خسته و دلتنگ اندر کوی جانانی که نیست
دوشنبه 21 مهرماه سال 1404 11:36
خسته و دلتنگ اندر کوی جانانی که نیست سر به روی شانه ی غم در گلستانی که نیست حال من خوش نیست امشب ازجفای روزگار گوشه ی تنهایی ام سر در گریبانی که نیست با نگاهی خیس اشک و چشمهای غمزده مثل باران بهاری در شبستانی که نیست عاشقی دلمرده و غمگینم از هجران تو همدم آینه، ام با قلب سوزانی که نیست نیستی اماچو اسکندر حکومت میکنی...
-
باید کجا بگردم دنبال طای تهران
دوشنبه 21 مهرماه سال 1404 11:34
باید کجا بگردم دنبال طای تهران دنبال طای رفته از سر سرای تهران تهران رنج دیده تهران پیر و خسته نای نفس نمانده دیگر به نای تهران پُر شد پَر کلاغش از دودهِ خیابان سار و کلاغ تیره زین ماجرای تهران از باغ سیب میگفت یک پیر سالخورده دنبال باغهایش در برج های تهران جو یی نمانده تاکه عمر و گذر ببینم عمرم گذشت اما در سینمای...
-
بس که برمیگرداندم آفتاب
دوشنبه 21 مهرماه سال 1404 11:33
بس که برمیگرداندم آفتاب آهِ مرا به کجای کدامآباد خواهد باراند؟! خوب که خواب میرود این بار آسمان پر/آکندهام به چَهاچَهِ سارها بر گودال سینههای روییده جنون دارکوبها را میاَبْرم به بیشههای پُرآغوش روح که راه میرود اینسان در این فضا بند نافم که میگسلد از زایش محض وضوح که زار میزند این بار در طلوع میریزم و...
-
عشق چه ها که نمی کند با دل
یکشنبه 20 مهرماه سال 1404 11:28
عشق چه ها که نمی کند با دل الحق مجنونی عادل نباشد ز خرافات است دل را رهست دل را دل ما دیوانه شد دل او نداند خوش شوم وقتی لبش خندان است صدایش در گوشم مکرر می شود گفتند مرا عشق چیست گویم دیوانگیست گویی قرار است این دیوانگی مارا بمیراند جانا!خاطرت می کند مرا مدهوش خنده ات جنجالی در دلم می افشاند خوش است گم شوی در آغوشش...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
یکشنبه 20 مهرماه سال 1404 11:26
-
در طاقچهی دل،
یکشنبه 20 مهرماه سال 1404 11:25
در طاقچهی دل، عشق را نه دفن، که پنهان کردم؛ مثل کتابی قدیمی که هنوز بوی اولین لمس را میدهد. دهانها پر از واژه بود دلها اما، از جنس عبور. من ماندم و باوری خاموش، که عشق، هرچند زخمیست اما هنوز چراغیست روشن در شبهای بیپناهی. سیدحسن نبی پور
-
به چشمم نشستهست رویای تو
یکشنبه 20 مهرماه سال 1404 11:22
به چشمم نشستهست رویای تو که میریزد از ماه سیمای تو نسیم سحر بوی یادت گرفت دلم شد اسیر تماشای تو به مهتاب و باران سپردم دلم که آید شمیمی ز دنیای تو گلی تازهتر از بهاران شدی جهان مست لعل شکرخای تو بیا و ببین ای نگار غریب که جانم فتادهست در پای تو من از کوچهی انتظار آمدم که یابم رهی سوی فردای تو به هر جا روم نقش تو...
-
پاییز… عاشقیست
یکشنبه 20 مهرماه سال 1404 11:22
پاییز… عاشقیست با نفسهایی داغ و سوزان، که آرام… آرام برگهای خستهی جهان را میبوسد. در نرمیِ لمسِ دستانش، رنگها… از دلِ رنگینکمان بر پوستِ سردِ زمین جاری میشوند. و آن صدای خشخشِ برگها… نه، صدا نیست، نغمهی نفسهای آتشینِ اوست، که در خلوتی بیانتها، با هر لمس، عاشقانهتر میرقصد، و دلِ زمین را… آهسته و بیصدا...
-
بدون آنکه تو را بر زبان کنم جاری
یکشنبه 20 مهرماه سال 1404 11:21
بدون آنکه تو را بر زبان کنم جاری نشسته در دلم اندوه های تکراری نه راه تا تو رسیدن نه میل برگشتن که نیست چاره در این روزهای ناچاری به خار خار بیابان کشیده ام دل را و ساده ساده رسیدم به این همه خواری شب است و هاله دلگیر ماه و بیتابی صدای زاری و آهنگ تلخ بیزاری تو ای همیشگی ام ای غم هزاران سال که دست از سر این خسته برنمی...
-
شاعرترین شعر منی معشوق هر روز غزل
یکشنبه 20 مهرماه سال 1404 11:15
شاعرترین شعر منی معشوق هر روز غزل من مانده ام چه منتظر یک دیدنو یک دم بغل تو در سرای عاشقی شاعرترین ماهرترین در قصر چشمان تو بود احساس فردوس برین به گرمی نورت قسم به خانه ی دورت قسم شیرینی شورت قسم بر جان پر نورت قسم پروانه ی نورت منم خواهان این شورت منم از عمق جان شاعرترین، مستی مخمورت منم ای همدم و همزاد جان مینای...
-
شیرازم !
یکشنبه 20 مهرماه سال 1404 11:14
شیرازم ! آمدم با حافظ ، دستِ بیعت بدهم آمدم تا بنویسم غزلی و سعادت بینم ؛ که بناگاه غزلم شد شعری که به آزادترین شعرِ جهان معروف است ! حافظِ شیرازی با تبسّم بپسندید همین شعرِ مرا و بفرمود که این قالبِ زیبا وُ قشنگ بهترین های شماست ! و بفرمود طریقِ همه گر این بشود راه زیباتر از این هم گردد ، همچو غزل یا رباعی و قصیده و...
-
هزاربار گذشتم زکوچه های نگاهت
یکشنبه 20 مهرماه سال 1404 11:12
هزاربار گذشتم زکوچه های نگاهت ندیده ای که گدایی نشسته برسرراهت؟ به دیده، شوق زیارت به عشقِ صورت ماهت به دست، بند تمنا به پای ،بند نگاهت چه ساده وار گذشتم ، گذشتم از دل و دینم که جان و دل بنمایم فدای چشم سیاهت در انتظار نشستم که گاه گاه ببینم به دیده ، طلوع نگاهت، به خواب طلعت ماهت نسیم ،باده ننوشد مگر که از لب نوشت که...
-
در شب سردِ جدایی حالِ من مطلوب نیست
یکشنبه 20 مهرماه سال 1404 11:10
در شب سردِ جدایی حالِ من مطلوب نیست در دلم جز داغِ دوری، جز غم و آشوب نیست مِی نمی شوید غبار اشک را از دیده ام چاره ی دردِ جدایی، باده و مشروب نیست گلشن هستی ز ریحان و شقایق وافِر است غیر آن گل، قلب مارا هیچ یک محبوب نیست دل نمی سوزاند آن مَهرو به حال عاشق اش من کجا باور کنم قلبش ز سنگ و چوب نیست در چنین قَرنی که حتی...
-
میان دو نگاه که نه آغاز داشت،
شنبه 19 مهرماه سال 1404 11:54
میان دو نگاه که نه آغاز داشت، نه پایان طعمی را چشیدم که نه بوی نان داغ میداد نه سوز قهوهای تلخ. طعمی که زبان را از گفتن باز میداشت. درون هر لقمهای بود که برای فرار از فکر، میجویدمش؛ در میان واژهای که نوشته نمیشد اما... دهان قلم را میسوزاند. طعمی که از نبود طعمها زاده میشد. ومن... بادهانی پر از بی مزگی ادامه...