-
السلام علیک یا صاحب الزمان
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1404 10:44
-
خواب خوش دیشبم در آینه صبح شکست
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1404 10:43
خواب خوش دیشبم در آینه صبح شکست تا خواستم به چشمک خورشید جواب بدهم غم سفره خالی امروز دوزانو با من نشست و رخ بیچارهام زرد گشت و اندوه بر جانم نشست چه کنم؟ کجا برم؟ با کدام بیدرد از هجوم درد بگویم؟ هر شب در اتاق دغدغهها از ترس آمدن فردا قلبم تند تند میزند و چشمان خیالم سیاهی میروند تا کی هرشب دست به دامن رویاها...
-
خواب خوش دیشبم در آینه صبح شکست
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1404 10:43
خواب خوش دیشبم در آینه صبح شکست تا خواستم به چشمک خورشید جواب بدهم غم سفره خالی امروز دوزانو با من نشست و رخ بیچارهام زرد گشت و اندوه بر جانم نشست چه کنم؟ کجا برم؟ با کدام بیدرد از هجوم درد بگویم؟ هر شب در اتاق دغدغهها از ترس آمدن فردا قلبم تند تند میزند و چشمان خیالم سیاهی میروند تا کی هرشب دست به دامن رویاها...
-
کاش می شد کفش های کهنه ام را پا کنم
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1404 10:41
کاش می شد کفش های کهنه ام را پا کنم در مسیر کو دکی با خاطراتم تـــــــا کنم رد پای بوسه ی باران و بوی خـــــــــاک را بر گِل و دیوار خشتی،،، نا گهان پیـــدا کنم خاطرات کودکی،،، گنجینه یِ کنـــــجِ اتاق مانده آیا می شود قفل درش را وا کنم؟ در کتاب خاک خورده لابـــــــه لای هر ورق کاش می شد غصه ها را گاه گاهی جا کنم بر...
-
جانانه دوست ...ای دریای آرامش
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1404 10:39
جانانه دوست ...ای دریای آرامش رویای شیرین خیالم در کویری تشنه ی دیدارت مات مانده تو لبخند روشنایی طلوع هر روز منی آفتاب شادی وجودم امید دارم به رهایی .....به بیداری ...به پرواز روزت شکوفه باران چشمانت افق بی انتها لبخند ماه در خواب کویری تو عطری از خیال و نغمه آرامشی نسیم ...از موهای تو عبور کردو فصل را عاشق کرد در...
-
برگ زرد میرَقصَد
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1404 10:37
برگ زرد میرَقصَد بر پنجرهات، دلِ من پاییز شده است حسین گودرزی
-
دلم یک فنجان چای
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1404 10:33
دلم یک فنجان چای در پشت پنجره بارانی با شنیدن صدای قطرات بر روی شیشه اتاقم میخواهد نگاهم به قاب خالی خاطرات زرد و خاکستری و عشق پنهان من به لحظه دیدن چشمان تو خشک شد عشق ، مرده به دنیا آمد تو من را در اولین دیدار ندیدی اما من مانند شاخه پاییزی شکستم همه وجودم از نیاز داشتن تو لبریز بود قلبم آتش گرفته بود دلم از تلاطمی...
-
عشق است شور جان ما، درمان، بیدرمان می کنی
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1404 10:21
عشق است شور جان ما، درمان، بیدرمان می کنی دارد به هر دل ردّ پا، رسوای دنیا میکنی روشنتری از آفتاب، پنهانتری از ماهتاب دل را چو راز شبنفس، آرام و زیبا میکنی گه آتشی در سینهای، گه شوق وصل و چارهای گه در سکوت عاشقان، چشمی چو دریا میکنی گه بیصدا میآیی و، در سینه طوفان میکنی گه با نگاهی ساده، جان را غرق دریا...
-
در محوریت اندیشه ام
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1404 10:20
در محوریت اندیشه ام تو ملموسانه ترین نگاهت را در چشمانم می ریزی ومی دانم که این آخرین تصویری نیست که من از تو بخاطر خواهم آورد... قصه بکند
-
حسِ دلتنگیِ ...! چشمان تو را
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1404 10:18
حسِ دلتنگیِ ...! چشمان تو را نتوان گفت به شعری... کوتاه! این قلم ! قدرتِ پرواز نداشت واژه در حسرتِ زیبائی هاست! بهنام زمرّد
-
چه کسی ما را چشم زد؟
سهشنبه 15 مهرماه سال 1404 11:31
چه کسی ما را چشم زد؟ چشمهایش شور بود به شوریِ آبهای دریا به شوریِ اشکهای من قندیلِ اشک بسته است بر گونههایم چشمهایت را درویش کن بگذار نرگسِ خویش به آغوش گیرم طیبه ایرانیان
-
دیوارها از من قد کشیدند
سهشنبه 15 مهرماه سال 1404 11:27
دیوارها از من قد کشیدند و من زندانی خویش شدم سایهام پتک برداشت کوبید بر سقف بسته سرم، سنگ فراموشی شکست با دستهای لرزان تکههایم را وصله میزنم، راز، در فروپاشیست درون میشکند، بیرون شکل میگیرد زن و مرد درونم چون دو فواره در هم میرقصند هر ضربه مرگیست برای منِ دیروز، هر خردهسنگ تولدی بیجنسیت، که تنها نور را تنفس...
-
سکوتِ تو را
سهشنبه 15 مهرماه سال 1404 11:25
سکوتِ تو را مثل میوهای گاز زدهام که هسته ی تیرهاش به دندانم چسبیده تشنه ی بارانم که این دانه را بشوید و بروید درختِ عشقی را که ریشههایش به گلویم پیچیده حسین گودرزی
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
سهشنبه 15 مهرماه سال 1404 11:23
-
درعبور از شوره زار پرهراس زندگی
سهشنبه 15 مهرماه سال 1404 11:21
درعبور از شوره زار پرهراس زندگی ای مسافرای معما ای تمنای محال چند سالی زودتر گر می رسیدم من به لبخندت چه می شد ؟ طرح لبخندت عبور از لحظه های تلخ اندوه و غم بی همزبانی آه اگر لبخند زیبایت همیشه مال من می شد چه می شد ؟ می نشستم عمر خود را تا دم آخر به سیر شهر چشمان سیاهت کولی چشم سیاه تو غزلخوان شبم می شد چه می شد ؟ گر...
-
من از این فاصله دور میفهمم که درخت
سهشنبه 15 مهرماه سال 1404 11:19
من از این فاصله دور میفهمم که درخت در تب گلهای بهار، میتند خاطره را پرندهای از شانهی صبح میگذرد و در صدای پروازش آیینهی آبی آسمان میلرزد رودی پنهان از میان سنگها راز هزار سالهی باران را به گوش علفها میخواند، و در سکوت زمین، دانهها خوابهای روشن میبینند. باد میآید از لابهلای شقایقها و بوی دستهای تو را...
-
فرشته
سهشنبه 15 مهرماه سال 1404 11:17
فرشته از خاک میروید نه از آسمان آنجا که عشق نامش زمین است. سیدحسن نبی پور
-
کاسبی دارد دکانی، کم فروشی میکند
سهشنبه 15 مهرماه سال 1404 11:12
کاسبی دارد دکانی، کم فروشی میکند کارمندی بیسبب ،مانع تراشی میکند دکتری غیر از طبابت، میکند سوداگری یک طرف دیگر دبیری ،کار گوشی میکند بار منزل میکشد بر دوش خود ،بیشوهری خانمی با روسری، دیوارپوشی میکند نوجوانی بیپدر ،همیار مادر میشود از نداری کار در ،انبار کاشی میکند شوفری جز بار خود یک بار دیگر میبرد کنج...
-
گویی صدایی را میشنوم از یاری
سهشنبه 15 مهرماه سال 1404 11:11
گویی صدایی را میشنوم از یاری کز خواب زمستانی برخیز به خوشحالی در گوش من آرد که هنگامه برگشت است بندیل سفر بربند روی آر به هوشیاری در راه چو بنماندی در سوز و گداز و مه با سوز بپرس از وی در ورطه تنهایی راه باشد که تو دریایی در بین دوراهی ها راه سفر آخر در جرگه تنهایی اسرار نود ساله گویی که هویدا شد باالعینه که روشن شد...
-
نگیرد عشق تو در سینه آرام
سهشنبه 15 مهرماه سال 1404 11:10
نگیرد عشق تو در سینه آرام تو صیادی و عشقت مثل یک دام فریب چشم شهلای تو خوردم شدم باعشوه ات یک لحظه ای خام به هر جا می روم عکس رخ یار ببینم، دلبرم هستی دلارام به مژگان سیاهت برده ای دل تو رعنا دلبرم زیبا خوش اندام نگو مهرم به دل هرگز نداری نباشی، خوش نباشد بی تو ایام به عشقت زنده باشد عشق بهمن که مهرت بر دلم گردیده...
-
رسیده فصل پاییز ..!!
دوشنبه 14 مهرماه سال 1404 12:11
رسیده فصل پاییز ..!! هوای دلتنگی... و باز باران ، من هنوز بی تو و چترِ بی تو...، پرسه زنان در خیابانی خیس و سرد ...!! درگیر عاشقانه ای برباد رفته... ، دل آویخته ام بر شاخه نهالی بی جان از ریشه ...!! به امید مهری در راه .!! طلب جانی ...، که یک نفس ، باز آید روزدیدارِ دل و دلدار ...!! مهدی کرمی
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
دوشنبه 14 مهرماه سال 1404 12:10
-
تو تمام ماجرایی که گرفته شهر دل را
دوشنبه 14 مهرماه سال 1404 12:08
تو تمام ماجرایی که گرفته شهر دل را به تمام خشت بر خشت به تمامیِ زوایا تو چنان رفته ای در دل، که برونت نتوان کرد نه به قدرت، نه به ثروت، نه صریحا نه به ایما نکند فکر کنی در دل من جای تو گیرند که چنین فکر نگنجد به خیال، حاشا و کلا! از همان روز که بر تخت دلم داده ای تکیه نگرفته است کسی جای تو را ذره ای حتی مطمئن باش که...
-
در بین لبخندت خدا را میکنم پیدا
دوشنبه 14 مهرماه سال 1404 12:05
در بین لبخندت خدا را میکنم پیدا با سِحر چشمانت دلم را کرده ای شیدا ما عاشقان عشق های بی سرانجامیم یک جان درون سینه مانده تا کنیم اهدا امروز هم دلتنگ رویت مثل هر روزم شاید غمم درمان شود فردا و پس فردا روزی به شوقت دلخوش و عمری پریشانی ای کاش غم هایم نباشد چون شبِ یلدا یک دلخوشی دنیا به قلب من بدهکار است شاید دعایت خرج...
-
حال من بی تو خراب است دارو بفرست
دوشنبه 14 مهرماه سال 1404 12:04
حال من بی تو خراب است دارو بفرست دیده ام بی کس و کار است ابرو بفرست بسکه دنبال تو گشتم ز هم پاشیدم کمرم خسته ی راه است زانو بفرست کارم از گریه گذشته است ای مونس جان شب من تیره و تار است مه رو بفرست حق من نیست اسیر غم و غمخانه شوم بهر آزادی من بال پرستو بفرست نگرانم که نیایی و بمیرم ز فِراق لا اقل نامه بده رایحه ی مو...
-
آرام جان من!
دوشنبه 14 مهرماه سال 1404 12:03
آرام جان من! از دوردست های جهان طلوع کن! این ناخدای بی قرار به آخر دریا رسیده است سید محسن طباطبایی
-
در من سکوت و کمی پشت پنجره
دوشنبه 14 مهرماه سال 1404 11:44
در من سکوت و کمی پشت پنجره دارد به باد تن میدهد درخت باران لباس برفی یک شاخه را درید برهنه کرد درخت را و باد دید فرصت نداشت که بگوید به باد ن ه!!!! یا بوسه ایی بدهد وقت بگذرد بعد *یک جنگل از آنی برهنگی* مجید شهرزاد
-
مینویسم نام خود در دفترم
دوشنبه 14 مهرماه سال 1404 11:42
مینویسم نام خود در دفترم این عبارت، نام نفرین گشته را مینویسم از برای چه ، چنین سرناسازگاری دارد این دنیا به من؟ از برای چه چنین آزرده ام از حال خویش گاه گویم سرنوشت است بر جبین گاه گویم بخت و اقبال من است ای که لعنت بر سرشت و سیرتم لعن گویم آنکه من را آفرید باز گویم ای سیه روز پلید این چنین از خود متازی بی لگام کفر...
-
پاییز چه مینواخت؟
دوشنبه 14 مهرماه سال 1404 11:30
پاییز چه مینواخت؟ که با سکوتش لبخند گلها پژمرد ! یاور عبدالمالکی
-
گوشه چشمی کن نظر بر قامت بشکسته ام
دوشنبه 14 مهرماه سال 1404 11:28
گوشه چشمی کن نظر بر قامت بشکسته ام تا ببینی در فراغت چون کمانم، نازنین داده ای بر باد با این عشق جانفرسای خود هستی و کاشانه ام را، دودمانم، نازنین دست بردار از لجاجت های بچه گانه ات از نمی خواهم، نمی آیم، ندانم، نازنین چون پرستوی غریبی در کویر زندگی پر گشا یک دم بیا در آشیانم نازنین درنهایت این منم افشین که وصفت کرده...