-
کاش در این جهان
دوشنبه 28 مهرماه سال 1404 12:27
کاش در این جهان، تمامِ خانههایی که تو را در بر میگیرند، از تپشِ قلبِ من ساخته بود، و هر چشمی که تو را میدید، انعکاسی از نگاهِ من بود. شاید آنگاه مرزِ میانِ من و تو فرو میریخت، و عشق تعریفی دوباره از هستی میشد. تا ابد برایِ تو شعر خواهم نوشت، و در روشنایِ نگاهت جاودانه خواهم ماند. مینو_پناهپور
-
پاییز آمد، بیصدا آمد
دوشنبه 28 مهرماه سال 1404 12:19
پاییز آمد، بیصدا آمد نه با فریاد،که با آهی زرد بر شانههای خسته ی درختان. هر برگ، رقصی بود در باد، پرسشی بیپاسخ در سکوت بلند آسمان. شاخهها چه آسان دل میکنند از تابستان، از رنگ، از خاطره. گویی رهایی را در دل رها کردن یافتهاند: که سبکباری، همان گذشتن است بیآنکه دل بلرزد. اما من در میانه ی این کوچِ ناگزیر،...
-
شب رسید و حال من شد بیقرار دیدنت
دوشنبه 28 مهرماه سال 1404 12:17
شب رسید و حال من شد بیقرار دیدنت کس نداند دل شده ست دیوانه وار دیدنت از تمام شهر دوری وز نگاه چشمها چشمم ار لایق شود بر افتخار دیدنت! تا سحر در بستر تنهایی و بیداریام گوشهی چشمی ندارم غیرِ کار دیدنت از ستاره پرس و جو کردم کجا جویم تورا؟ گفت : ماه پنهان شده در انتظار دیدنت کوچهها تاریک و خاموشند اما در دلم هست...
-
پاییز
دوشنبه 28 مهرماه سال 1404 12:14
-
آه قلبم در فراقت سازها دم میزند
دوشنبه 28 مهرماه سال 1404 12:12
آه قلبم در فراقت سازها دم میزند لیک عقلم در پناهت یادها پس میزند چشم شب در جستجویت خواب را گم کرده است ماه اما در دل شب نور را پس میزند هر نسیمی از نگاهت بوی بودن میدهد عطر جانم در هوایت بالها رس میزند در سکوت کوچه های بیکسی، نامت هنوز بر درختان خیالم برگها رج میزند با تو بودن، بی تو بودن، هر دو درد است ای عزیز عشق...
-
دلم نمیخواست ولی مجبور بودم
دوشنبه 28 مهرماه سال 1404 12:10
دلم نمیخواست ولی مجبور بودم به تحمل کردن جهانی که در هم میلولید؛ از کوچه پرسیدم که چرا غمگین است؟ خندهاش تلخ ولی شیرین بود! به انگشت اشاره، جوی را نشانش دادم؛ گفتم: زندگی! از آنجا جاریست! باز هم میخندید و لبی کج میکرد، و به سوی چشم های آسمان میگریید؛ اشک هایش به زمین نقش میزد، میرفت و جوی را پر میکرد؛ با صدایی...
-
امدی و سوز دلم ساز شد
دوشنبه 28 مهرماه سال 1404 12:03
امدی و سوز دلم ساز شد راه خوشی ها به دلم باز شد قاصدک خوش خبر امد ز راه گفت مرا میرسد ان جان پناه گرچه ره عشق پر از سختی است خنده واشکش همه خوشبختی است ای رخ تو نور شب و روز من مژده ی قلبم، گل نوروز من ان شب هجران که به فردا رسید خاک کویری که به دریا رسید هر نفست جان مرا تازه کرد عشق مرا با تو هم اندازه کرد داود رزاقی...
-
دلت هوای روزهایی را کرده
دوشنبه 28 مهرماه سال 1404 12:01
دلت هوای روزهایی را کرده که من را نمیشناختی! به گمانم باید به یادت بیاورم گفتن حقیقت شهامت نخواسته، نمیخواهد شهامت مولود ندانستن است. من به خرد پناه میبرم. گفتن حقیقت خرد میخواهد حقیقت این است که تو دلت هوای...! مصطفی ولیعبدی
-
من و خودکارم و یک دفتر فرسودهٔ کاهی
دوشنبه 28 مهرماه سال 1404 12:00
من و خودکارم و یک دفتر فرسودهٔ کاهی چکامه می سراییم از خودآگاهی هر از گاهی زبان در هر دگردیسی اگر ورزیده تر گردد به جادوی قلم نحوی بپاخیزد به همراهی به استخدام آرایه و یا کشف نشانه ها به سلاخی رواتر واژه ها را در بزنگاهی چه بهتر در ظهور اتفاقی در زبان ورزی به دور از پند و معنا یا لغت های ته چاهی همیشه عاجز از فهمیدن...
-
زندگی جاریست
یکشنبه 27 مهرماه سال 1404 11:41
زندگی جاریست دریا باش مواج ابر باش بارانی رود باش جاری مرداب نباش همین! مهردخت خاوری
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
یکشنبه 27 مهرماه سال 1404 11:38
-
من از آغازِ رقابت باخت را فهمیده بودم
یکشنبه 27 مهرماه سال 1404 11:37
من از آغازِ رقابت باخت را فهمیده بودم مرگ سرباز دلم را پیش تر من دیده بودم دست هایم پُر ز لرزش ایده ام خالی ز ارزش رخ نمایان کردی و من از نبرد ترسیده بودم بر فراز اسب دهشت بی زبان و نطق و صحبت با تمام درد و مِحنت نزد تو خندیده بودم من نمیدانم چگونه مات تصویر تو گشتم این منی که حقه ات را بارها سنجیده بودم من سفید و...
-
به بــام دل نشسـته بـــاز، پــرنده ی خـیال تـو!
یکشنبه 27 مهرماه سال 1404 11:31
به بــام دل نشسـته بـــاز، پــرنده ی خـیال تـو! به جان من شکفته عشـق، ز شوق بی مثـال تـو! چنین که پرسـه میـزنم شــبانه های بی تــو را.. چه بی قـرار و تشـنه ام به لحــظه ی وصـال تـو! مهتاب میر
-
باشهدا
یکشنبه 27 مهرماه سال 1404 11:30
-
چشمانت را ببند.
یکشنبه 27 مهرماه سال 1404 11:26
چشمانت را ببند. بگذار بر پشت چشمانت بوسهای بکارم، تا شلوغیهای ذهنم را آرام کنم. بگذار با انگشتانم گونهات را نوازش کنم، تا برای ادامه دادن امید بگیرم. بگذار تنت را در آغوشم حل کنم، تا زندگی کردن را بیاموزم. و بگذار بودنت را در کنارم حس کنم، تا از ننگ جمله «او نمیخواهدت» نجات پیدا کنم. نرگس بهزادی
-
چشمهای تو را در بهانه پاییز
یکشنبه 27 مهرماه سال 1404 11:25
چشمهای تو را در بهانه پاییز در خزان دلتگی برگ روی شاخه شوق در باز تاب شبنم صبح با انگشتهای لطیف حس آرام لمس می کنم آن گونه که ذوق نگاهت را در لطافت برگ ببوسم شوق درخشش یک شبنم روی ستاره دلم هر دم می درخشد نگاهت در طرح خوش رنگ نگاه زلال تر از هر نگاهی دل نواز تر از هر نوازشی به برگ و شبنم می سپارم صدای رد پاهای غریبانه...
-
اینجا چه روشن است...!
یکشنبه 27 مهرماه سال 1404 11:24
اینجا چه روشن است...! گویی که رهگذری با کوله بار نور تاریکی شب و این خانه را درید یا پرتوی از یک ستاره که بر آسمان شب این پنجره دمید اینجا چه روشن است...! اینجا چه روشن است و چه من غرق حیرتم... در قعر این شب دور از نگاه صبح در تنگنای ظلمت و امید چون سراب در گیر و دار غم و وحشت و سکوت در سایه سار ابر گرفتار التهاب...
-
در دل مردم شهر طوفانی ست!
یکشنبه 27 مهرماه سال 1404 11:23
در دل مردم شهر طوفانی ست! هیچکس منتظر فردا نیست همه شاکی که چرا بی آبی ست در دیاری که هوا بارانی ست نی بزن ناله که در این برهوت هیچ کس ناجی این دل ها نیست رنگ غم چهره ی این شهر گرفت غم اگر هست دلی تنها نیست جمع در عمق سکوتی گریان گریه در این خفقان پیدا نیست مرد ها را کمر فقر شکاند مرد چون کاوه دگر پیدا نیست روح آزادگی...
-
مقصدت خشکی بود...
یکشنبه 27 مهرماه سال 1404 11:10
مقصدت خشکی بود... موج هایم را اما تاب نیاوردی... و حالا، در عمق تاریک سینه ام، جای توست... کنار تمام کشتیهای غرق شدهی تاریخ. شیما اسلام پناه
-
ز بادِ صبح، چه بویی ز زلفِ یار رسید
شنبه 26 مهرماه سال 1404 11:57
ز بادِ صبح، چه بویی ز زلفِ یار رسید دلِ خراب مرا باز اعتبار رسید نسیمِ عطر تو چون بگذرد ز سینهی من هزار فتنه ز جانم به اختیار رسید چه خوش نسیمِ گلافشانِ کوی وصل تو بود که هر کجا گذری، عید و نوبهار رسید بهار را چه نیاز است گر تو بگذری از میانِ کوچه، که از تو هزار بار رسید به خاک بوسه نهادم، که بوی دوست در آن ز...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
شنبه 26 مهرماه سال 1404 11:57
-
چشمهایم نیست
شنبه 26 مهرماه سال 1404 11:54
چشمهایم نیست مرزهای رهاست اشکهای خالیست در چالههای کوچه میگِریم غمهایم کجاست؟ از گریههای ترکخورده قطرهای نیست در آب بازتابم زیر پا ناپیداست به آینه ببر مرا آنجا از دستان مهگرفتهام ردی از لمس باقیست طرح لبخندیست سرد و کور خندهام آویختهست به قاب کودکم نیست چشمهایش نیست سارا علائی
-
در ساحلی غمگین و خاک آلود
شنبه 26 مهرماه سال 1404 11:53
در ساحلی غمگین و خاک آلود صدای موج آهنگ غریبی داشت افق از دور پیدا بود و من با حالتی غمگین که از عمق نگاهم میشد آواز درونم را شنید و دید غروب سرخ دریا را به روی پرده ی نقاشی ام ترسیم می کردم میدیا جادری
-
حرف حساب
شنبه 26 مهرماه سال 1404 11:52
-
من یک بُتم عزیزم شق القمر ندارم
شنبه 26 مهرماه سال 1404 11:51
من یک بُتم عزیزم شق القمر ندارم پیغمبری بجز تو پیش نظر ندارم با سینه سرخ عاشق پر میکشم بسویت دل یاریم کند چون من بال و پر ندارم نازت نمیخرم یک ، ترفند دلبرانه است شاید به چشمت آیم نیرنگِ تر ندارم وقتی که خاطرت از ، ما جمعِ جمع گردید صد گونه ناز آور هیهات بر ندارم ! چشم تو را نبینم ! اندک شباهتی هست راهی بجز نگاهِ سوی...
-
گر دلی را بشکستی پیوند کردن چه سود
شنبه 26 مهرماه سال 1404 11:50
گر دلی را بشکستی پیوند کردن چه سود تیر زچله رهاگشته را دگر راه بازگشتی نبود گر رساندی خلقی را به آرامش ز دنیا.... خالقت می رهاند تو را ز هر آتش ودود گر چو رستم دستان فاتح هر میدان شوی داغ فرزندت می شکافد تو را از تار و پود گر در بهارت فکر زمستان وخزانت رانبود سیلی زندگی میکند آن صورت نیلی کبود گر ز بخشش باران...
-
آخرین آغوش؛
شنبه 26 مهرماه سال 1404 11:33
و تو هر سال به وقت یاد روزت می روی؛ و تنها از این خیال وهم آلود یک خاطره همیشه به یاد می ماند، آخرین آغوش؛ من هم روزی می روم از یاد از کوچه های خلوت خیالم؛ و شعرم شاید روزی شود آخرین یاد من؛ پاییز دگرگونی احساسم است، همان اشتیاق آخرین آرزو هایم؛ شاید از این پاییز شعرم فقط خش خش شکستن برگ را بشنوی، هر چند آخرین نجوایم...
-
دل سوخته ی هرم توام پنجره ای نیست
شنبه 26 مهرماه سال 1404 11:33
دل سوخته ی هرم توام پنجره ای نیست آبستن حرف و غزلم حنجره ای نیست معدوم خموشی شدم و پر ز هیاهو در باغ خزان دیده ی من زَنجره ای نیست جان و دل و روحم که شده فرش عبورت گفتی که چرا زیر قدم خرخره ای نیست؟ من سوخته جان شاپرکم شمع دل افروز در آتش تو بعد خودم شب پره ای نیست آنکس بشود دلخور و دلگیر که دل داشت من بیدلم و جز تو...
-
ساحل در خود پنهان میکند
شنبه 26 مهرماه سال 1404 11:26
ساحل در خود پنهان میکند رد پای شبِ گذشته را و موجها به زبانِ باد کفِ شادی و آرزوی حبابها را به صخره میکوبند هنگامی که ابرها در دودِ رقیقِ سپیدهدم بر عریانی ساحل حریرِ روشنِ نمناک میپوشانند و رمزِ تلاطمِ دریا در دامِ تهیِ ماهیگیر تفسیر میشود طوفان در پیِ رگبار تا یک قدمیِ ساحل رسیده است. امیرحسینی خواه
-
ای سلسله در سلسله در سلسله مویت
جمعه 25 مهرماه سال 1404 11:41
ای سلسله در سلسله در سلسله مویت وی آینه در آینه در آینه رویت چشمان تو، چشمان تو، چشمان تو، هو هو حق حق، چه بگویم چه من از این همه اویت؟ زیبایی سٌکر آورِ ربّانی آفاق بی شبهه شرابی تو و افلاک،سبویت هر سبز که از خاک برآید، کلماتت در چاه فرو ریخته اسرار مگویت ای زمزمه ی هر شب تنهایی جبریل وی زمزم آواز خداوند،گلویت دریایی...