-
وَالتّین وَ بر لبان تو زیتون کشیده است
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1404 11:40
وَالتّین وَ بر لبان تو زیتون کشیده است چشم تو را که آبی و موزون کشیده است ابرویت را کمانی و مشکین _ غزال وار بر گونه هایت لاله ای گلگون کشیده است افسانه ای ظهورِ خدایان باستان وصفِ تو را زِ فلسفه بیرون کشیده است دنباله های گیس تو را مولفان غزل بر سنگ های شعر به مضمون کشیده است از من دو پلک گمشده،یک صندلی،طناب مردی...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1404 11:39
-
خیال تو نرفت از یاد
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1404 11:34
خیال تو نرفت از یاد من دیوانه را انگشت نمای مردم کرد شهر چراغانی را یه شبِ، خاموش و نابود کرد دل اسیرِ قفس را یه آزاد دیوانه کرد تمام دلخوش ها را یه کابوس توی بیداری کرد نه دیگر تردید مرا بودو نه بهتان تو را در من آفرید وعشق مرا یه آواره یه ویرانه کرد عابد عارفی
-
قرص ماه صورتت
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1404 11:33
قرص ماه صورتت مسکن خوابآور بیخوابیهاست در انتهای شبهای بیصدا یا علت شبزندهداریهای شاعرانهام ... که در آن هر ستاره شاهد بی تابی واژه هایی است که نامت را با صدای آهسته ی قلم بر کاغذ می نویسند تا ماه حسادت نکند سمیه مهرجوئی
-
خدایاپناه مون باش
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1404 11:32
-
محوِ قامتِ بیقرینهات
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1404 11:31
محوِ قامتِ بیقرینهات پشتِ پنجرهی خیال اینجا تنها گذری ست میانِ دو سکوت. پاییز میگردد بر پلّههای شهر با کلاهِ بارانیِ تر... من پشتِ عکسهایت آبستنِ معجزهام یک فنجان سکوت دو حلقه ی دود و ناگهان... شکفتنِ تو. شیرین چه کسی اجازه داد؟ قناریهای خیالت در قفسهای سطرهایم آواز بخوانند؟ من که تنها مشغول شمردنِ دانههای...
-
چند وقتیست که از سایهات عبور کردهام،
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1404 11:17
چند وقتیست که از سایهات عبور کردهام، قدت شبیه درختیست که از خاکِ عاقلها سر برآورده، و حرفهایت، مثل بادی که نمیوزد، فقط میگذرد و دل را با خود میبرد. من، زنِ همیشه محتاط، که بلد بودم میان لبخند و دلبستن دیوار بکشم، در تو فروریختم. آرام، بیخبر، مثل برگِ خشکِ آبان در آغوش باد. آن شب... بوسهات، آهِ زمین بود بر...
-
نور حق از جلوه دخت پیامبر فاطمه است
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1404 11:05
نور حق از جلوه دخت پیامبر فاطمه است بانوی شب زنده دار ویار حیدر فاطمه است گر پدر از روی مهر ام ابیها خوانده اش هدیه بر عالم بگواز سوی داور فاطمه است بهترین مادر برای بچه های مرتضی شاهد مظلومی ،فتاح خیبر فاطمه است گر چه مظلوم است مولا در میان کوفیان لاجرم، مظلوم در شهر پیامبر فاطمه است عباس مقدسی
-
بُرنای من
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1404 10:58
بُرنای من بر نشسته در خود در جستجوی چشمه جوشان خود ناتوانی در زمان خود چون تکیده ای در وجود خود وجودت همچو باشد چشمه ساری جوشان چون جام باشد در آب زلالی پر بها چون چشمه ای در چشمه های آب زا گریه ها و غصه هایت در برکه ای در تشنگی بود چون آبشاری از تشنگی نصب کردند بر تو بیراهه های این زندگی شاید چون زورقی باشی شتابان در...
-
ستاره ام را دزدید
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1404 10:57
ستاره ام را دزدید آن که از زیبایی اش فقط رنج نصیبم کرد؛ در خَلَاء درونم فرو می روم در سایه ی بی کسی، برای یک لحظه دیدن ستاره ایی که با هم نشانش کردیم؛ درون خود کشیده میشوم، هر بار تکه ای از جانم قربانی تو می شود؛ من مرده ام یا زنده؟ دیگر رویایی، برای فروپاشی ندارم. علیرضا پورکریمی
-
در جـنـگـلِ انـبـوهِ فـراقـت بـه مراتـب
سهشنبه 20 آبانماه سال 1404 11:43
در جـنـگـلِ انـبـوهِ فـراقـت بـه مراتـب ناقوسِ خیالت به سرم مست و تو غایب احساسِ نفسهـای دل انگـیـزِ تو در بـاد دل را ز تـکـاپــویِ نـگـاهـت کـنــد آزاد پیوسـتـه نسیمی به مشامم دمـد از گل سرمست و غزلخوان شود از شوقِ تو بلبل هر چند که از نرگـسِ چشمم شده ای دور از بـاغِ دل هـرگـز نــرود خـاطــره ی نــور کوثر قره باغی
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
سهشنبه 20 آبانماه سال 1404 11:42
-
آنکه از کوچه گذر داشت مرا شاعر کرد
سهشنبه 20 آبانماه سال 1404 11:41
آنکه از کوچه گذر داشت مرا شاعر کرد در سرش عشق دگر داشت مرا شاعر کرد من که از روز ازل عاشق یک شاخه گلم گلِ سنجاق به سر داشت مرا شاعر کرد سخت دلباختهی شور و شر زندگیم چشمِ پر شور و شرر داشت مرا شاعر کرد منِ تنها شده مغرور پلنگی بودم رُخَش از ماه اثر داشت مرا شاعر کرد مست و دلباختهی رنگ نگاهش بودم چون که یک بار نظر...
-
خستهتر از آنم
سهشنبه 20 آبانماه سال 1404 11:40
خستهتر از آنم که درکوبه های خیالت را بر سینه ام نگاه کنم بلقیس !.. اگر در نزنی با تنهایی شب چشمانت چه کنم نگاه مست تو طعم گس آغوشی که باران ببارد و من برگ هایم بریزد دعا کنیم باران ببارد وگرنه دست های پاییز زده اغوای چشمانت را آرزو به دل می ماند غلامرضا تنها
-
باز فال قهوه میگیرم برات
سهشنبه 20 آبانماه سال 1404 11:37
باز فال قهوه میگیرم برات نقش تو چه زیبا ته فنجون می کشم میشم نقّاش به عشق تو فقط عکسمو کنارت زیر بارون می کشم ضربان قلبم میره بالا باهات نفس هامو یکی درمیون می کشم آره عاشقم اعتراف میکنم لیلا شدم و درد مجنون می کشم کنار دریا روی ماسه ها دور از همه نقش تو پنهون می کشم... ساراگوهری
-
کوچه اقاقی ها
سهشنبه 20 آبانماه سال 1404 11:34
کوچه اقاقی ها شبی آرام، از دلِ کوچههای خلوتِ اقاقیها، زیباترین ترانه را سرودم... باد، پیامآورِ عطرهای پنهانی بود و ماه، سایهروشنِ قدمهای من را روی سنگفرشهای خیس میپاشید. کوچه ساکت بود، اما گوشهایم صدای تپشِ درختان را میشنید، و برگها با هر نسیم، واژههای تازهای اختراع میکردند. من ماندم، در میانهی راهی که...
-
گفته بودم روزهای خوب کم کم می رسد
سهشنبه 20 آبانماه سال 1404 11:33
گفته بودم روزهای خوب کم کم می رسد بر لبان تشنه ات باران نم نم می رسد ای گل باران زده از اشک حسرت غم مخور موسم عیش تو هم فردای خرم می رسد بین که هر کس که ترا آزرد آخر شد ذلیل اندک اندک نا نجیبان را شب غم می رسد غم مخور جانا که انسان را رعایت کرده ایم از پس صبرو شکیبایی ظفر هم میرسد تا به کی خورشید ماند در پس ابر سیه...
-
عمیق تر بگرد
سهشنبه 20 آبانماه سال 1404 11:33
عمیق تر بگرد دستانت را به خون خاک آغشته کن نگاهی هست؟ شاید! یافتی؟ نه! آنگاه به روبرو بنگر. درست هم شانه ی خودت. چه می بینی؟ هیچ. گفته بودم هیچم. یک هیچ روبرویت ایستاده بی صدا بی نگاه. خجلت زده ی نور و ماتمکده ی پرسش. باید لایه لایه جستجویم کنی. من را هیچ را. تا انگشتانت زخمی نگاه نشود تو هم هیچ خواهی بود. مرا جستجو...
-
ای دوست داشتنی ترین حادثه عمرم
سهشنبه 20 آبانماه سال 1404 11:27
تو را دوست دارم ورای احساسم بدون لمست به درک پوستت رسیده ام تو را دوست دارم ورای قلبم بدون دیدنت تو را چشیده ام تو را دوست دارم ورای حضورت در کنارم بودنت و تماشای لبخندت روزها مدام در چشمم طلوع میکنی و شبها مدام در قلبم غروب میکنی تو را می خواهم برای مراقبت از خودمان هر روز در چشمم کلیشه به کلیشه میایی و می روی بی...
-
تو آشکارترین رازِ منی
سهشنبه 20 آبانماه سال 1404 11:24
تو آشکارترین رازِ منی سخت است پنهان کردنت زیباترین آرایه ی شعرهایم نامِ توست در تشبیهی زیبا و کنایه ای گنگ در مراعات نظیری بی نظیر... مریم ابراهیمی
-
همه شب چشم دلم محو تماشای تو بود
دوشنبه 19 آبانماه سال 1404 12:00
همه شب چشم دلم محو تماشای تو بود زین میان هر هوسی خاک تمنای تو بود نفس عشق تو زد بر دل و جانم شرری گرچه آن جور و جفا از لب مینای تو بود دلم از بهر وجودت به جهان خنده نمود هرچه بود از سر آن قامت رعنای تو بود خرد از باده مستانه جانانه بسوخت وه چه سوزی که از آن نرگس شهلای تو بود طلب از غیر تو کردیم و ندیدیم وفا هرچه در...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
دوشنبه 19 آبانماه سال 1404 11:59
-
شرمسارم
دوشنبه 19 آبانماه سال 1404 11:55
شرمسارم مرا ببخش به خاطر گناهی که او کرد. من هستم و گناه؟ نعوذبالله من هستم و تیرگی؟ مرا ببخش که آواز جغد شوم است و مرد جوان به نبودن فکر می کند. مرا ببخش که کودک همسایه دیریست مریض احوال است و دل همسایه دیریست پر درد. مرا ببخش که دختر کوچک شهرمان به بی بی دل حسودی می کند. دخترکم تو خودت بی بی جهانی. مرا ببخش اگر......
-
ای شقایق ز نگاه تو خوشم میآید
دوشنبه 19 آبانماه سال 1404 11:53
ای شقایق ز نگاه تو خوشم میآید وَز دل پاک و سیاه تو خوشم میآید دل زیبای تو در جامهی ابر سیه است آنچه پوشد دل ماه تو خوشم میآید ماهتاب شب تاری به کویر دل من بودهام چشم به راه تو خوشم میآید سرو زیبا که به باغ دل من روییدی من از این جلوه و جاه تو خوشم میآید شاه شطرج فرو بسته ره کیش مرا من ز دانایی شاه تو خوشم...
-
پاییز
دوشنبه 19 آبانماه سال 1404 11:53
-
چشمه ها از جوشش باز ایستادند
دوشنبه 19 آبانماه سال 1404 11:50
چشمه ها از جوشش باز ایستادند رودها دریاچه ها خشکیدند ابرها باران را خاطره کردند یک اعتصاب دسته جمعی ! .... من چند قطره از آنها در زیر پلکهایم پنهان کردم تا در مراسم سوگواری زمین اشکی برای باریدن داشته باشم ! شما چطور؟ احمد پویان فر
-
در این سکوتِ پر از زمزمههای بلند،
دوشنبه 19 آبانماه سال 1404 11:49
در این سکوتِ پر از زمزمههای بلند، تنها چیزی که هست، همان چیزی است که نیست. دستم را در نور میبینم، ولی سایهام بر دیوار تاریک، انکارِ این دیدار است. عشق میورزم به انزوایی که پر از حضوری بیپایان است، و در این آغوشِ باز، جهانی از فاصله را پرورش میدهم. میخندم با چشمانی پر از اشک، در طلوعی که غروب را نوید میدهد، و...
-
خورشید امروز
دوشنبه 19 آبانماه سال 1404 11:48
خورشید امروز از پشت کدام نخل طلوع خواهد کرد؟ تویی که موهایت به رنگ خرماست و زیبایی از شاخههایت آویزان است! به من بگو آیا تنهاییِ امروز، طعم تو را خواهد داد؟ دانه بریز... کبوتری سفید روی شال یشمیات آه میکشد از تنهایی و از گرسنگی؛ اما ترجیح میدهد روی شال تو بماند گرسنگی بکشد تنهایی بکشد آه بکشد اما روی شال تو بماند...
-
هنگامی که آتش کل وجودم را فرا گرفته
دوشنبه 19 آبانماه سال 1404 11:43
هنگامی که آتش کل وجودم را فرا گرفته دلم خستهُ تنم بی جان تنها بوسه ی تو بر گونه هایم آتش وجودم را خاموش دلم را شاد تنم را سرزنده خواهد کرد . . . تمام وجودم برای توست...... مهدیس نیک
-
در دست تـو دنیای من ، غریبتر
دوشنبه 19 آبانماه سال 1404 11:41
در دست تـو دنیای من ، غریبتر در آغوش تو،جهان من، عجیبتر فقط همین کـه بگویم نیافتم از چشم روشن تو، دلفریبتر تو فصل نـابِ تجلی روزهای من در امتدادِ تـو ، غـزلها نجیبتر با هـر نفس کـنار تو آرام میشوم در این سکوت،واژههایم شکیبتر موی تو را نسیم سحرگاه میبرد با هر وزش،بوی عطر تو، مهیبتر در خوابِ من، خیال تو آرام...