-
گلِ من یک دونه یار
شنبه 24 آبانماه سال 1404 11:35
گلِ من یک دونه یار یاسِ اولِ بهار سر تا پات یه لاله زار قابِ خوش نقش و نگار گونه هات یه سبزه زار گردنت شکوفه زار گیسوهات باغِ انار برقِ لُپات به کنار تنت آتیش و نار شاخه ی ِ بدونِ خار صدات سِهره و سار روحت یه چشمه سار قلب از تو به کار چشمات بیرونِ غار رگهات سیم هایِ تار شاهکاره پروردگار عاشقِ زنگ و فرار بوسم نداد حتی...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
شنبه 24 آبانماه سال 1404 11:31
-
در اوج پروازی هستی و بیا تو هم حالی بده
شنبه 24 آبانماه سال 1404 11:29
در اوج پروازی هستی و بیا تو هم حالی بده آموزش عشقی رادیده ای بیا تو هم بالی بده تفسیر دو عالم امکان را هم تو فرا گرفته ای در سوره یوسفی هستیکه بیا توهم فالی بده تنگست وقتی را که بانگ الرحیل نوشته اند دیدار تو را آرزو کرده ام بیا تو هم سالی بده هم روح من هستی و هم سوی من به عشق شوری بکائنات افکنده ای بیا توهم قالی بده...
-
مرغ خیال من دمی بی تو به سر نمی کند
شنبه 24 آبانماه سال 1404 11:27
مرغ خیال من دمی بی تو به سر نمی کند گر همه تیر میزنی از تو حذر نمی کند آرزوی وصال تو گشته مرا بلای جان یک شب بی بلا مرا میل سحر نمی کند در دل بی ستار ها روشنی رجا تویی جز به طلوع ماه تو دیده نظر نمی کند دل بگداخت در غمت چشم به راه مرهمت سوز من و دعای من از چه اثر نمی کند؟ گریه ابر می برد راه به بحر بیکران اشک من از...
-
خدایاپناه مون باش
شنبه 24 آبانماه سال 1404 11:26
-
سیمرغ قافم اما اندر قفس فتادم
شنبه 24 آبانماه سال 1404 11:26
سیمرغ قافم اما اندر قفس فتادم فرهاد بیستونم لیک از نفس فتادم آسان نباختم من پیکار زندگی را آنقدر جنگ کردم تا از فرس فتادم چون آب زندگی بخش از آسمان چکیدم تا بر زمین رسیدم بر خار و خس فتادم چون قطره اشک زردی کز گونه ای بیفتد از چشم آن یگانه فریادرس فتادم ای کاش می شد از این عالم دمی سفر کرد در این سرای حسرت بی کار و کس...
-
دهانِ آبان تلخِ تلخ!
شنبه 24 آبانماه سال 1404 11:24
دهانِ آبان تلخِ تلخ! از امتناعِ آسمان به نوازشِ خیسِ زمین و خصاصتِ ابر در پرکردنِ پیاله های خشک عاشقانه های پاییز گم است در کوچه های بی باران سردِ سرد آغوشِ عشق از کولاکِ نامهربانی کاش!! در آغوش بگیرد آبان ابرها را تنگِ تنگ و امانت دهد به بازوهای مهربانِ آذر.... مریم ابراهیمی
-
دست روزگار
شنبه 24 آبانماه سال 1404 11:22
سیلی محکمی که از دست روزگار خوردم مرا بیدار کرد تا بیشتر مراقب زندگی ام باشم بهمن نوری قاضی کند
-
ماهِ من، ای سرِ آرامشِ شبهای دراز،
شنبه 24 آبانماه سال 1404 11:19
ماهِ من، ای سرِ آرامشِ شبهای دراز، در نگاهِ تو چه غم مانده زِ آغازِ نیاز؟ از چه هر شب به فلک، چهره فرو میپوشی؟ میگریزی زِ زمین، با دلِ افسرده و راز؟ تو که آیینهی خورشیدی و در بندِ غروب، چِه شدی زَرده و خاموش، زِ دردِ پرواز؟ هر که در عشق بتابد، به فنا نزدیک است، سوختن کارِ من است و خیره تماشا کارِ تو ای که در...
-
«چرا هنوز هم مرا دوست داری؟»
شنبه 24 آبانماه سال 1404 11:18
اگر روزی دیدمش و بارِ دیگر از من پرسید: «چرا هنوز هم مرا دوست داری؟» پاسخ خواهم داد: «چون من تمام عزیزانم را در تو دیدم...» ~ امین بابایی
-
ای کاش میشد
جمعه 23 آبانماه سال 1404 12:24
ای کاش میشد خاطراتت را از صفحهٔ ذهنم پاک کنم چون نقشی بر آب که با اولین موج ناپدید میشود اما هر بار که تو را به یاد میآورم خاطراتت خنجری میشود که در سکوت جانم را میدرد و روح بیپناهم را آشوبزده میکند چه تلخ است که شیرینترین لحظهها به تلخترین عذاب تبدیل شوند و گرمترین نگاهها سردتر از زمستانِ تنهایی گردد سید...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
جمعه 23 آبانماه سال 1404 12:23
-
صبح فردا
جمعه 23 آبانماه سال 1404 12:21
صبح فردا وقتی پایت به چمن خیس رسید باد از میان ساقههای سبز، نام تورادوباره صدا میزند و تو جای رد قدمها را به خورشید کمحوصله نشان میدهی چیز مهمی توی روز نیست جز همین خیس شدن ناگهانی گوشهی شلوار جز همین لمس بیتکلف برگ که دارد بیهیاهو از قانون آهن و آمار تو را نجات میدهد صبح فردا فقط یک لحظه بایست هر چیزی که...
-
فرستادم برایت یا کریمِ عشق را
جمعه 23 آبانماه سال 1404 12:17
فرستادم برایت یا کریمِ عشق را دو بالِ خونی ام دیده، حریمِ عشق را مگر روزی به میلِ آفتابِ خوبی ات بجوید خوشه ی گندم نسیمِ عشق را شبی اندوهِ تاریکی بر اندامِ زمین شمیمِ ماهِ رویت کو یتیمِ عشق را؟ بگو تا گم نگردد سالکِ پا در گلیم که دوری باطل ست اینجا مقیمِ عشق را چه دنیایی ست؟! مردمُ گُم در این هیچ زار! نخورده آبِ کوثر...
-
بوی سَمَن و یاسَمَنِ بَهاران می دَهی
جمعه 23 آبانماه سال 1404 12:16
بوی سَمَن و یاسَمَنِ بَهاران می دَهی با نِگاهَت ، جان ، بَر جانان می دَهی پَرنیانِ مَهرو و باشُکوه و باسَعادَتی... عاشِقَت را ، شأنِ ، شایِگان می دَهی چشمه ی زُلالیُ و بِرکه یِ عاشِقِ دِلَت آب مُهَنا ، بر عَطَشِ یاران ، می دَهی رامین منصورخانی
-
زنی در آینه میبافد موهایش را که من نیستم!
جمعه 23 آبانماه سال 1404 12:15
زنی در آینه میبافد موهایش را که من نیستم! جا گذاشته ام خودم را در میان قدمهایی بی تاب، در امتدادِ آبی پررنگ آسمانِ غروب میان دستهای در هم گره خورده، در عطر خوش خاطره ای دور در التهاب از یادرفته ی روزها خودم را جا گذاشته ام در تو... آرزو هدایتی
-
دلم را بردی و گفتی که دل بردن گناهی نیست
جمعه 23 آبانماه سال 1404 12:13
دلم را بردی و گفتی که دل بردن گناهی نیست تو را دیدم، دگر با من سر توبهست، نگاهی نیست به یک لبخند شیرینت، شدم بیخویش و پرسیدم: خموشی چیست؟ گفتی: تا نگویی، اشتباهی نیست نهانم کن در آغوشت، که دنیایم پر از شور است که بیرون از دل عاشق، به جز زنجیر و راهی نیست در آن چشمِ پر از فتنه، خدایا چیست پنهانتر که هر کس دید، افتاد...
-
بگـویـم نکتــه ای را یـادگـاری
جمعه 23 آبانماه سال 1404 12:12
بگـویـم نکتــه ای را یـادگـاری نـــداری بــــر تَــولّــد اختیـاری تَحـوُّل اختیــارِ تــو بـه هــر آن خوشی دل را به ایزد می سپاری سلیمان ابوالقاسمی
-
ها کن،
جمعه 23 آبانماه سال 1404 12:10
ها کن، دستان این سرمازده ی تنها را جای اینکه، بروی از پشت پنجره به تماشای برف بنشینی....! مصطفی ولیعبدی
-
به من گفتا بیا آفتاب اینجاست
جمعه 23 آبانماه سال 1404 12:07
به من گفتا بیا آفتاب اینجاست فروغ آن مه شب تاب اینجاست به تاریکی مرو سر در گریبان نمیبینی مگر مهتاب اینجاست به گوش لحظه های باور خویش بگفتم گوهر نایاب اینجاست شدم عاشقترین رفتم به سویش بگفتا وامق بی تاب اینجاست بگفتم روز و شب بهرم یکی شد بگفتا عاشق بیخواب اینجاست فروغ قاسمی
-
کاش برادرانی داشتم هم چو برادران یوسف
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1404 12:24
کاش برادرانی داشتم هم چو برادران یوسف در چاه سیاهم می انداختن از بهر حسادت به بردگی ام می فروختن کاش زلیخایی بود که دم به دم نفس به نفس ش بند بود عاشق رخ مجنون خود بود اما از بهر دیوانگی پی گناه بود کاش همچو زنان مصری دستانم بریده بود که لباسی را پاره کرده بود حتی یک لحظه هم شرم از رسوا شدنش نداشتم اما چشم در چشم او...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1404 12:22
-
صد جمله غزل گفتم کز چشم تو حاصل شد
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1404 12:22
صد جمله غزل گفتم کز چشم تو حاصل شد اندوه فزون کردم، چشمم همه ساحل شد بستم در چشمم را غیر از تو ندیدم من آن چشم عقاب دل، از غیر تو غافل شد چون بار سفر بستی آرام جهانم رفت مُهر لب خندانم از هجر تو باطل شد چشمت به غزل گفتم چشمم به غمت لرزید آن قصه ی بی مهری انگار که کامل شد گویند که جهل است این، بیهوده سرودن ها مجنونِ تو...
-
چه حاصل از کتاب و زهد و تسبیحِ فراوانم؟
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1404 12:19
چه حاصل از کتاب و زهد و تسبیحِ فراوانم؟ که در آخر نه دف میماند، ای ساقی، نه پیمانم به هر دفتر که خواندم حکمت آغاز و انجامی ندانستم چرا گم بود، نامی از خدا، جانم جهان را همچو خواب نیمروزی دیدم و رفتم نه خوابی مانده در چشمم، نه بیداری به فرمانم به ساقی گفتم این راز از ازل با من همآوا بود: نه من مانم، نه تو مانی، نه...
-
دو صد شعرم به آنی پاره کردم
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1404 12:19
دو صد شعرم به آنی پاره کردم هزاران واژه را آواره کردم دوبیتی و قصیده هم غزل را بسان مثنوی بیچاره کردم همه دیوانه خوانندم که مُردی ندانستند که "نه" را آره کردم زدم آتش همه احساس خود را که من رویش به سنگِ خاره کردم من این داغی که دارم بر تن و جان به یک جرعه محبّت چاره کردم کنون من ماندم و این دستهٔ گل که پنهان...
-
ما را بهشت برین چه وعده ها دادند
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1404 12:18
ما را بهشت برین چه وعده ها دادند نقد را گرفته حلوای نسیه جا دادند ز آنچه لذت و خوبی منعمان کردند بر خود تمام لذت دنیا سوا دادند نعمت برفت ز نیرنگ و دوز و کلک آخر همه چیز را گرفته چه ها دادند بهر شفای درد خود، چه کارها که نشد بر ما ز بهر عافیت وعده ی دعا دادند بیمار چون شدند ره اروپا گرفتند پیش بر ما راه علاج تنها وعده...
-
در آغاز به آن اکنون عشق سرآغاز شد
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1404 12:17
در آغاز به آن اکنون عشق سرآغاز شد تا شدن و بودن معنا یابد در قلمروی وجود ما قطره ایم وعشق کتابِ گشودهای است بر ورقهای شفافِ باران که هر جملهاش را باد برایم میخواند و هر کلمهاش بر سنگفرشِ خیابانهای شهر نقش "بودن" میزند عشق ،نهال ریشهداری است که پدر،تنهاش بود و مادر، شاخسارش عشق ،سفری است بلند که...
-
پاییز، ای نوای دلتنگی، عطرِ غم در هوایت پیچیده
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1404 12:17
پاییز، ای نوای دلتنگی، عطرِ غم در هوایت پیچیده فصلی که در آغوشش، هم عشق میورزم، هم از آن میگریزم در این خزانِ رنگین، هر آنچه دلبسته بودم، پَر کشید و دور شد. گوی ی تقدیر من، با حسرت و اندوه گره خورده، و بیغم زیستن، برایم افسانهای بیش نیست. ای خدای مهربان، تو گواهی بر این قلبِ رنجور، آیا شادی نیز سهمی از این دل...
-
سعادت را لابه لای لایه های زندگی
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1404 12:16
سعادت را لابه لای لایه های زندگی با انبوهی از وحشت و دل شوره ی فردا دیگر بس است درد را سکوت برگزیده ای بجای رهایی زندان را تا باشی برده ای تا همیشه خوکرده به زنجیر تتمه ی جان را تا باشی در دل شوره ی فردا این نیامده ی مجهول چه فریبی رنج امروز را تا سعادت فردا تا باشی درد را سکوت برگزیده ای تا باشی زندان را تا باشی...
-
عشق میتپد
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1404 11:38
عشق میتپد در مرزِ آغوشِ زن قلمروِ بینقشه. سیدحسن نبی پور