-
باغ ما بی برگ است اما مهمان عزیزی دارد
دوشنبه 3 آذرماه سال 1404 12:33
باغ ما بی برگ است اما مهمان عزیزی دارد گریهاش پنهان، اشکهایش خون، دل غم دیده ای دارد بر اسب یال افشان زردش چون خرامان میرسید خبر از فصل جدایی و خزان خنده ها دارد گویند پائیز این فصل خزان پادشاه فصلهاست! لیک کس ندانست چرا حال عجیبی دارد غمگین و هراسان حال و شبم تاریک است فصل غریبیست دلم بغض عجیبی دارد اشک بی ذوق نهان...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
دوشنبه 3 آذرماه سال 1404 12:32
-
یک قرار معمولی
دوشنبه 3 آذرماه سال 1404 12:31
یک سلام یک قرار معمولی که هیچ کجا ثبت نمی شود دلی که بیقرار حرفهای ساده باران می شود یک بودن چقدر پر از سکوت حرف می زند غلامرضا تنها
-
در ژرفای آبی
دوشنبه 3 آذرماه سال 1404 12:31
در ژرفای آبی دریا موج میزند رؤیایی که از تب هذیان می شود هر موج پرسشیست بی پاسخ بر میخیزد و باز میگردد به دریا در دریا فانوسی می سوزد با خود و نورش اعترافی بر پوستِ نمناکِ آب که از مرگ به رقص و از عمق به سطح رنگ می بازد زمان تکه ای سنگ هر بار پرتاب میشود به عمق صدای افتادنش اش بر اندام صدف به گوش میرسد از فاصله...
-
یازهرا س
دوشنبه 3 آذرماه سال 1404 12:30
-
دغدغهها ثانیه میشمارند
دوشنبه 3 آذرماه سال 1404 12:29
دغدغهها ثانیه میشمارند شب فرو میریزد دیوار تاریک بیتابیهایم را در خود حبس میکند طیبه ایرانیان
-
روزها ترک برداشتند،
دوشنبه 3 آذرماه سال 1404 12:29
روزها ترک برداشتند، مثل پنجرهای که نور را میبلعد و در هر شکستگی خاطرهای از سقف فرو میریزد. سکوت، سنگینتر از تاریخ بر دیوارها آویخته است، و هر شیشهی لرزان آینهای است که هزار بار میشکند وهزار بار شهادت میدهد. روزها شیشهایاند، نه برای دیدن، بلکه برای شکستن. هر ترک، یک صداست هر شکست، یک حقیقت و هر سکوت، فریادی...
-
هوای دستانت ،شرجی ست
دوشنبه 3 آذرماه سال 1404 12:27
هوای دستانت ،شرجی ست عطر موهایت مثل طعمی تند در گوش باران موجهای تب دار سکوت را در دهان نرم شب به ساحلِ خاطره میکوبد… در آخرین نفس باد صدای تو در تن واژه ها گم می شود اما هنوز بر شانه های ابرها رایحه ی سرخ نگاهت مانده زهراامیریان
-
با تو دلتنگ
دوشنبه 3 آذرماه سال 1404 12:26
با تو دلتنگ و بی تو دلتنگم روز و شب سپید و سیاه . بی تو بی رنگ و با تو بی رنگم با تو هر چه در دنیاست روشن و سپید و دریایی ست بی تو روزگار تلخ و ناموزون چون سکوتِ بین امواج است روز و شب سپید و سیاه بی تو دلتنگ و بی رنگم ... سمیه کریمی درمنی
-
دیده بودم تو را پنهان تر از پنهان شدی
دوشنبه 3 آذرماه سال 1404 12:26
دیده بودم تو را پنهان تر از پنهان شدی در دلم بودی تو، آرامش هر جان شدی در نگاهم تو چون رویای بی پایان گلی باسکوتم چون نیازی بی شک درمان شدی در وجودم چون سرابی هر بار بی نشان با سرودم بودی تو، پنهان تر از ایمان شدی گفته بودی تو، خورشیدِ هر شامیِ بی خزان دیده بودم که تو، آرمانِ هر نیمهِ باران شدی فهمیده بودم تو، درمانِ...
-
چگونه با توام اما از عشق، دلتنگم ؟
یکشنبه 2 آذرماه سال 1404 12:23
چگونه با توام اما از عشق، دلتنگم ؟ چگونه با منی ! اما نه یارِ یکرنگم چه حال بود ،خریدم برای احوالم چه ساز ، نغمه ی ناکوک ،زد بر آهنگم چه صخره بارِگران شد،به دوشِ خروارم چه راهِ رفتنی،انداخت پا به فرسنگم ندانم آن که ز تو یا ز خود ، بدارم دست. هنوز با خودم و هرچه هست ،در جنگم بگیر جانم اگر مقصدت ، پر از دور است که جان...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
یکشنبه 2 آذرماه سال 1404 12:22
-
یلدای بی گیسو
یکشنبه 2 آذرماه سال 1404 12:21
یلدای بی گیسو شانه میکشد شب بر گیسویِ آب ماه سکهای بیوطن برمیگردد از عصیانِ غروب و طلوع میکند در کفِ تردیدِ دریا یلدا تقویمِ مکثِ جهان ثانیهها چونان کفشهایِ از تن برآمده با پایِ برهنه قدم می زنند بر فرشِ آب رهاتر کن گیسوان را تا انتهایِ افق هر موج دستیست که بر می گردد از فرداها و تو را از بر می خواند چونان...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
یکشنبه 2 آذرماه سال 1404 12:09
-
وارش باران گیلان می زند بر جان من
یکشنبه 2 آذرماه سال 1404 12:09
وارش باران گیلان می زند بر جان من میدمد گل های زیبا از دل حیران من رودسر آرام و موجی سوی ساحل می دود میبرد آواز دریا خستگی از جان من جنگل سبز سراوان میدهد بوی بهار می شود هنگامه ای در یادها گیلان من شالی خیس وطلایی می فروزد چون نگین میرسد از خوشه هایش روشنی بر جان من باد و بارانی ز کوهستان به صحرا میوزد آمده از...
-
شرح حالی بنویسم برپیرت ،جانا
یکشنبه 2 آذرماه سال 1404 12:08
شرح حالی بنویسم برپیرت ،جانا که دراین راه شوم دامنه گیرت، جانا توشدی شمس منِ غمزده چون مولانا شده ام جام بدست مست واسیرت ،جانا به تو محتاج چوشب بر دو نگاه مهتاب* مرده بر خاک چوماهیِ اسیرت ،جانا به ادب شیر،به تدبیر تودریا صفتی دشمنان تو شدند معرکه گیرت ،جانا گر(شباب) از قفس جسم رهایی یابد روی بام توفرود وغم پیرت ،جانا...
-
این که می گویم نباشد جان عاشق تر ز من،
یکشنبه 2 آذرماه سال 1404 11:51
این که می گویم نباشد جان عاشق تر ز من، یعنی این که: نیست مشتاق وجود نازکت شیدا، چون من، یعنی این که: در دلم چندان نشستی با همه لطف وجودت یعنی این که: که نماند از من نشانی از خود من یعنی این که: خود تو می دانی چه کردی با دل زارم که جز تو یعنی این که! کس نداند این جنون از چیست در من یعنی این که! هر که پرسد قصدم از تکرار...
-
چگونه میشود که گاه گریه خنده میشود
یکشنبه 2 آذرماه سال 1404 11:49
چگونه میشود که گاه گریه خنده میشود رها ترین پرنده هم اسیر و بنده میشود نفس همان که یاد او نمیکنیم ، ناگهان ! گرانترین دوایِ یک شکسته دنده میشود برنده میبَرد ولی غرورِ خواب آورش بلند گشته لاکپشتِ ما برنده میشود پرنده بنده میشود برنده مانده در مسیر درختِ سرکشی که زود خُرد و رنده میشود زمینِ گرم میخورد رفیق نارفیقِ ما...
-
دنیا را نگه دارید
یکشنبه 2 آذرماه سال 1404 11:44
دنیا را نگه دارید میخواهم پیاده شوم... چرخش تند روزگار سرگیجهام را به دوش میکشد طیبه ایرانیان
-
دوستت دارم ،
یکشنبه 2 آذرماه سال 1404 11:42
دوستت دارم ، گاهی... آن دم که قلبم به یادت هیاهویی دارد آن گاه که موجِ احساس دریای آرام دلم را آشوب می کند آشوبی گرم و شیرین... آنجا ، همان لحظه دوستت دارم سمیه کریمی درمنی
-
اینجا شکسته میشوم از دست میروم
شنبه 1 آذرماه سال 1404 12:31
اینجا شکسته میشوم از دست میروم پیشِ خدایمان خودم از قصد میروم دیگر توانِ ماندنِ من نیست بیش از این من میروم، زِ کوچهٔ بُنبَست میروم هر لحظه با خیالِ تو هُشیار بودهام این لحظه با خیالِ تو سَرمَست میروم من هستیاَم به پایِ نگاهَت تَباه شد بیاِعتنا از آنچه مَرا هست میروم با قلبِ پُرشکایتَم این لحظه بیدِرَنگ...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
شنبه 1 آذرماه سال 1404 12:30
-
آگه شدم که دلبر من در بر دلدار مشهد است
شنبه 1 آذرماه سال 1404 12:30
آگه شدم که دلبر من در بر دلدار مشهد است سودای عشق من اکنون به بازار مشهد است به شوق دیدن رویش همه شب پر میکشد دلم همچون کبوتران دور حرم گرفتار مشهد است دل از پس هزار فرسخ و صد راه نا عبور با هر سلام که میدهدش انتظار مشهد است قلبم دو پاره میشود، از شوق دیدار آن دیار یک تکه پیش یار، دگر به در شهریار مشهد است گویند دعا...
-
در مصاف چشم تو
شنبه 1 آذرماه سال 1404 12:14
در مصاف چشم تو و قلب من من به خودم باخته ام دچارِ خودم در عشق تو به خودم، به تنهایی ام دچار شدم لابه لای سکوت، تصاویر محیط و دانه های بیوزن هوا حس میکنم آمدهای و حالا نـویـز... پارازیت نبودنت با موج دیگری در جنگ است آرش خزاعی فریمانی، میرزا
-
یازهرا س
شنبه 1 آذرماه سال 1404 12:05
-
خورجین بر دوش
شنبه 1 آذرماه سال 1404 12:01
خورجین بر دوش راه را می روم با عزمِ راسخ پیش کوله بارم زندگی تنها مدادی دارم و یک دفترِکوچک به دست خویش پای ستوار نگاهم رخ به رخ آن روبرو آن دور کویری بی رمق خاموش دوباره زنده خواهم کرد تنِ زخمینِ صحرا را زِ جانِ خویش می بخشم حیاتی تازه این خاکِ سیاهِ خفته در بستر بیابان را درین پیمایه آیا می شوی همراه با من؟! نگاهم...
-
طبق قوانین فیزیک
شنبه 1 آذرماه سال 1404 11:58
طبق قوانین فیزیک همه چیز انرژی است و انرژی از بین نمیرود بلکه از ماده ای به ماده دیگر تبدیل میشود... ما نمیمیریم ما فقط جا عوض میکنیم. بدنهایمان که سالها با نور و نان و نمک ساخته شد، بازمیگردد به همان جایی که آمد: خاک. و خاک دوباره گندم میشود یا گل سرخی که کودکی کنار پنجره دوستش دارد. نَفَسهایمان شاید در باد...
-
میخواهم از تو بنویسم اما کلمات میگریزند
شنبه 1 آذرماه سال 1404 11:58
میخواهم از تو بنویسم اما کلمات میگریزند و من دستی را که در تعقیب آنهاست درلغت نامه ی قدیمی خاطراتم می جویم از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب صدایم را میشنوی؟ از تعارف گذشته، وحشتناک است فراموشی و تو مقدس تری بر هر نانوشته ای کریمی مژگان
-
گل نرگس چوبردارد؛قدم آهسته آهسته
شنبه 1 آذرماه سال 1404 11:52
گل نرگس چوبردارد؛قدم آهسته آهسته گل و بلبل بوجد آید؛حرم آهسته آهسته فشارد جمله مهمانان چودست یکدگروانگه زند صد بوسه مشتاقان بهم آهسته آهسته حریم مِلک دلها را مَلک ها می زند جارو زتن ریزد غبارره،غمم؛ آهسته آهسته خدا ازهرجهت گوید بمهمانان مبارکباد حضورانبیاء را خود؛بجمّ آهسته آهسته صفا دارد گل وبستان اگربلبل نوا خواند...
-
به جان رسید و نرفت از سرم خیالِ سفر
شنبه 1 آذرماه سال 1404 11:51
به جان رسید و نرفت از سرم خیالِ سفر دلِ من است که در زخمِ خویش کرده گذر نه راهِ رفتن و نه راهِ بازگشتِ امید نشستهام به غروبِ سکوتِ شامِ نظر به سینه خفتهام از دردِ شوقِ پروازی، که بالِ بستهی خود را نکردهام باور به هر کجا که نگاهیست در جهانِ شبم فقط نشان ز تو میجویم ای طلوعِ قمر چه شد که مهرِ تو گشت آن حقیقتِ...