-
نگاهم کن
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1404 12:45
نگاهم کن شبیه جنگل هیرکانی پیش از آن که مه بگیرد چشمهایت را لادن آهور
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1404 12:44
-
مادری خواهد در این دنیای ما
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1404 12:41
مادری خواهد در این دنیای ما که به سیمای رضا باشد نگار چهرهاش چون مه، به سیمای خداست نور الله در دل و چشمش هزار یاد او جان پرور و دلها پذیر در دل خلقت ، همیشه پایدار با دل پاکش ، به دنیا یک نگاه چون شود مهرش به مانند بهار بر لبش ذکر حسین است و علی دستگیر روزهای سخت این، روزگار ای تو مادر ، زهرا ، دُر تابان علی دست...
-
نمانده بی تو صدایی که بشکند شب را
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1404 12:40
نمانده بی تو صدایی که بشکند شب را سکوت مانده و این شیشه های قیر اندود گرفته دور خیال مرا نبودن تو چه میشد آخر اگر آن صدا کنارم بود چه میشد اخر اگر شب تو را به من می داد برای اینهمه افسوس دیر شد افسوس چه میشد آخر اگر قسمتم تو می بودی نبود در نظرم شیشه های شب کابوس کنار رد صدایت ترانه می خواندم اگر تو بودی و شب همچنان...
-
من گرفتار غمم سنگ به پایم بستند
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1404 12:39
من گرفتار غمم سنگ به پایم بستند قفل و زنجیر به طوفان صدایم بستند جرمم از عشق نوشتن ،دینم از آزادی است ناکسان درد بزرگی به هوایم بستند فاش گفتند که وقتی خفقان حاکم بود دست من را گره بر دست خدایم بستند هم نترسیدم و هم ترس به جانم افتاد بغض از جرات فریاد کجایم بستند من گرفتار همان درد که درمان درد است نسخه ی غم چه دوایی...
-
آغوش میکشد
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1404 12:38
آغوش میکشد دل واژههایی که رقصِ قلمم از ژرفای تو واژهها تراوش میکند. طیبه ایرانیان
-
پاییز، دلی ترکخوردهست
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1404 12:36
پاییز، دلی ترکخوردهست هر ترک، زخمی دیگر میرویاند. سیدحسن نبی پور
-
ترسم آن زمان بیایی که دل از غمت بمیرد
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1404 12:35
ترسم آن زمان بیایی که دل از غمت بمیرد تو زعاشقی مزن دم که دلم نمی پذیرد تو به ناز و عشوه داری زهمه بتان فزونی که خدا به آفرینش چو تویی نیافریند تو دلیل هر چه داغی که به قلب من نشسته تو بترس دلفریبم اگر آه من بگیرد بجز از تو دلبر من که دل از کفم ربودی همه ی خمار چشمان به دلم نمی نشیند چو رخت به دیده دیدم نظر از مهان...
-
مرا اینگونه نگاه نکن
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1404 12:33
مرا اینگونه نگاه نکن من هم زمانی ردیف بودم که با هجوم سپیدِ چشمانت قافیه را باختم عاطفه کیانی
-
عشق
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1404 12:16
عشق بینظمیِ نرمیست در فصلِ برگها؛ اختلالی که باد میفهمد و هیچ ابزارِ سردی شدتش را نشان نمیدهد. سیدحسن نبی پور
-
اندوه در سینه ام لانه کرده
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1404 12:16
اندوه در سینه ام لانه کرده که اینچنین کلمات بر مغزم سنگینی می کنند گویی در درونم سیاه چاله ایست که تنها غم ها را می بلعد و از شادی گریزان است شانه هایم چنان سنگینند که انگار بار تمام هستی را بر دوش می کشند چه بگویم از این غلیان که رنج نخستین و تنها همدم من بود عاطفه کیانی
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1404 12:15
-
می خواهم امشب تو آرامم کنی
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1404 12:13
می خواهم امشب تو آرامم کنی بشویی غبار از دلم تو رامم کنی با زبان بی زبانی تو مرا مات کنی درد و غم بستانی زمن کات کنی ای نزدیک از هرچه نزدیک ترم وزچه رو دور شده ای تو از برم دوری تو شعله عشقم کور کند شعله گر کور شود ترا دور کند من نگویم که بی نقصم و کامل انسان نیامده کامل به دنیا نازل مرا با تمام اشتباهاتم تو دریاب که...
-
آمدی آرام وزیبا مثل شبنم روی گلبرگ
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1404 12:12
آمدی آرام وزیبا مثل شبنم روی گلبرگ مثل شعری بی بهانه ، بی هجا ، بی قافیه ، غماز و دلتنگ می نوشتی تو ترانه زیر باران عاشقانه می دویدم شاد وخندان دست در دست زمانه شاهد شبهای خاموش من اینجا شمع بود و شعر هایم رفتی اما ساکت وسرد از میان لحظه هایم من که می دانم تو همچون کوهی از آتشفشانی پس چرا هرگز ندارم در دلم از تو...
-
هر چه ایزد بر تو داد از نعمت است
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1404 12:11
هر چه ایزد بر تو داد از نعمت است گـر نـداده بـر تو آن از حکمت است هـر زمـانــی پس گـرفتـه آنچـه داد پس بـدان بهرِ تو آن از عبرت است سلیمان ابوالقاسمی
-
در تنگنای عرصه ها دریا ، تو باورم نما
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1404 12:10
در تنگنای عرصه ها دریا ، تو باورم نما دیگر نمانده فرصتی یک دم شناورم نما آنگه که بود راحتم قاضی نداد فرصتم تقبیح کرد شناگری اکنون شناگرم نما آب از سرم گذشته ُ من غوطه ور میان آب یا عرضه کن آبششی یا اینکه راحتم نما چون یونس زمانه من در بحر کوسه ها اسیر یا باز کن آغوش خود یا پر ز طاقتم نما آنقدر که بر دل تاختم بازی به...
-
وقتی که قلب، صندوق ِ اسرار می شود
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1404 12:09
وقتی که قلب، صندوق ِ اسرار می شود بهرم تمام ِ شبها کشدار می شود غم های سینه ام وقتی موج می زند آه ِ بلند ِ زخمم بیدار می شود بر روی گونه می لغزد خاطرات ِ من و نفس کشیدن است که دشوار می شود گریه فقط ضعیف شدن علتش که نیست از استقامت است که تکرار می شود رضوان امیری رسکتی
-
عاشقی رازیست پنهان در دل ویران من
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1404 11:57
عاشقی رازیست پنهان در دل ویران من میزند آتش به جانم، میبرد ایمان من چشم تو دریای شور و موج آن طوفان دل میکشد هر لحظه با خود کشتی سامان من بیتو شب تاریک و جانم خسته و بیسرپناه با تو اما میدرخشد ماه در ایوان من خندهات چون صبح روشن میرسد از آسمان مینهد خورشید شادی بر دل حیران من هر نفس با یاد رویت میشود جانم...
-
در اندیشه ام :
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1404 11:53
در اندیشه ام : گاهی پر از حرف حساب است گه گاه پر از فکر و خیال است پر از حسرت خام است تدبیر و ستیز بود میان دل و عقلم من در عجبم!!!!!! آن دو هم اکنون به یک نقطه رسیدند تاوان بدی داشت هدر رفتن عمرم با تجربه ای تلخ من امروز: به آرامش رسیدم..... فرانک بهمیی
-
در کارگاهِ تاریکِ ناتوانی،
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1404 11:44
در کارگاهِ تاریکِ ناتوانی، سوزنِ تو قناریِ کوچکی ست که آوازِ نخِ طلایی را بر پردهی ابریشمیِ شب میخواند. هر کوک، مهری ست بر نامهای که باد برای درختانِ شکسته میبرد. نخ،رودِ آرامی ست که کوههای سفتِ درد را به دریاهای نقرهای میرساند. دستانت را بگشا چونان پنجرههایی که به روی نسیمِ سحر. سوزن،رهگذری ست که ردایش از...
-
نگذارید در این دشت تشنه بماند کسی
سهشنبه 4 آذرماه سال 1404 12:01
نگذارید در این دشت تشنه بماند کسی بگذارید که بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد نگذارید کسی هروله کند تا سر شب بگذارید که گم گشته بر مصلوب مسیحا برسد نگذارید که اسماعیل بر قربانگاه ببرند بگذارید که نغمه هدهد بر شهر صنعا برسد نگذارید تشت طلا بر سر یحیی برسد بگذارید خیزران بر سر یوسف زهرا برسد نگذارید کسی سجده کند بر کویش...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
سهشنبه 4 آذرماه سال 1404 12:00
-
بینش من از عشق مسیری بی ثمر است
سهشنبه 4 آذرماه سال 1404 11:59
بینش من از عشق مسیری بی ثمر است بی عشق بسی زندگی آسوده تر است پایان قصه را تلخ و گریان میدانم عاقبتی بی سر انجام می دانم هر آنکس که عاشق و دلباخته شد توپ فلاکت برای او انداخته شد عشق آدمی افسانه است جمله های دروغین عاشقانه است مبادا شوی خام دوستت دارم ها که سراب پر است از این حقه باز ها مرا دیوانگی و عاشقی بسیار بود...
-
بدون نقطه در وصف حضرت زهرا(س)
سهشنبه 4 آذرماه سال 1404 11:51
بدون نقطه در وصف حضرت زهرا(س) مولود وحی مـادرعلــــم کــرم اُم امام طاهــــــره سرِّ الهی درکلام همسرعالی علـــی اهـل اِرم ای اساس همدلـــی اهل کرم ای گرامـی اَمر داور همدمی کل درد عالمــی را مرهمــی طاهره همراه همدل هرسلام رَسم گل عِطر گلی والا مـدام اهل دل در مکه عالم آمدی حاصل علم و اله و احمدی حامی عالی علـــی اهل...
-
یا دل باید داد ویا ساخت ز فراغش
سهشنبه 4 آذرماه سال 1404 11:50
یا دل باید داد ویا ساخت ز فراغش یا فکر و خیالش یا هردم به سراغش یا عزلت وتنهای شود همدم من یا من پروانه و او چو شمع وچراغش یاغرق سردی وسکوت گردد این محفل یاجمعیم به شادی ز گرمای اجاقش یا دوری ودوستیست بین من و او یا جای دهد ما را در آن کنج اتاقش یا به وصلش بایدبوددر هلهله وشادی یامن باید بسوزم از جدایی وطلاقش یا بنده...
-
دیگر اینجا جای ماندن نیست!
سهشنبه 4 آذرماه سال 1404 11:50
دیگر اینجا جای ماندن نیست! بی تو... لحظه ها تاریک و خاموشند من در آرزوی دیدنت هر لحظه می شوزم تو نمی دانی چقدر این لحظه ها آماده ی مرگند! من آماده ی مرگم بی تو آرزویی نیست در کنج خیال من بیا تا هر نفس پیدا کنم عشقی که پنهان است میدیا جادری
-
در این پاییز بی باران
سهشنبه 4 آذرماه سال 1404 11:47
در این پاییز بی باران پرندگان آسمان سمفونی مرگ را سحرگاهان به جای سرود عشق سر داده اند جز شاخ وبرگی خشک و انارهایی تشنه ی آب چیزی از درخت نار باقی نمانده ست و یلدای امسال دیگر خبری از ناردان های یاقوت گون ملس نیست که نیست. وحید مشرقی
-
رقصِ باران در مهِ پائیز غوغا می کند
سهشنبه 4 آذرماه سال 1404 11:46
رقصِ باران در مهِ پائیز غوغا می کند برگ ریزان خزان از رنگ غوغا می کند من به رنگ ، پاییز را بر بوم دل جویم بسی زین طرب رنگین کمان از رنگ غوغا می کند آنچنان در رنگ غرق است آن درختِ باغِ ما هر دل و صاحب دلی را شور و شیدا می کند جویباران رنگ رنگ ، جاری به بحر بحر زیبا زین طرب مستانه غوغا می کند شاخه ها لخت و زمین پوشیده...
-
می فشانی گیسوانت را چو بر رخسار خویش
سهشنبه 4 آذرماه سال 1404 11:37
می فشانی گیسوانت را چو بر رخسار خویش می بری دل را به زیر یوغ و استعمار خویش دل بزن امشب به دریا و به ساز من برقص تا بکوبم پنجه را مستانه بر گیتار خویش قتل نفس سرکش الاماره را از من نخواه تا ندادی بوسه ام از گونه ی تبدار خویش هر شب از هجران رخسار تو خالی می کنم دق سنگین دلم را بر سر خودکار خویش می شوم عطار، باغ دلکش...
-
صبح،تکرار نیست
سهشنبه 4 آذرماه سال 1404 11:36
و صبح فرق دارد صبح،تکرار نیست اتفاقی تازه است، صبح هیجان دارد، که امروز شاید... اما... اگر... صبح اُمید فراوان دارد، مروت خیری