| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
حال مرا دوباره بین دولت زنجیر چه شد
خسته شدم ازین مهن رویت تکفیرچه شد
خواب تو را بدیده ام در شب و روز انتظار
ساده سخن بگویمت نغمه شبگیر چه شد
مرغ کنشت من تویی عطربهشت من تویی
رنگ تو را گرفته ام شهرت تسخیر چه شد
باد گلو سخن نشد این همه رو به غم نشد
مست و ملول گشته ام بنده تدبیر چه شد
ناب غزل سروده ام از همه سر سروده ام
سر بتو میدهم ببین رغبت شمشیر چه شد
شوی شدی به هرکسی روی شدم بهرکسی
من خس بینشان شدم بنده تحقیرچه شد
جعفری ام گلایه کن در ره عشق کنایه کن
جان ودلم برای توست همت تحریرچه شد
علی جعفری
اکنون برایت میگویم چگونه آمد
و در هر چشمه و رودخانه ای
دانه های آن در یاقوتی شفاف شناور شدند
ناگهان دستهی سنجابها پراکنده شدند
تپهها گره از کلاه گشودند
و پرندگان آواز سر دادند
آنگاه آهسته به خود گفتم
«این باران است»
اما اینکه چگونه همه جا
خشک شد نمیدانم
زیر رشته های پیوسته شبنم
دخترکان و پسرکان آبی و زرد
راه میرفتند
و هنگامیکه بدانسو رسیدند
مدیر مدرسهای ، خاکستریپوش
رنگین کمان را بهآرامی برداشت
و باران را در پی خود کشاند ...
حجت هزاروسی
با غوغای باد و باران
سحر گاهِ نبودنت
در افق تاریک تنهایی ام
بر دوش باد دیدم موج گیسویت را
لبانِ خیس باران شدم
بوسیدم غنچهٔ سرخِ لبانت ،
آنگاه که در چشمانِ عاشقم
چون قطره
بس فریبا غلتیدم
بر گونهٔ سردِ خیالت
************
دود سیگارش
مَهی می شد در سینهٔ سپهر
مردی که زنی در آفاق چشمانش
نشسته بود جای طلوع ماه را
***********
میان شانه های خورشید
که جایت نمی شود
در قرص ماه هم که نمی نشینی
قدمت بر دیدگانم
در قلب من فرود آی.
علیزمان خانمحمدی
شب میآید
میپرسد
"تنهایی؟"
و سپس
غم رفته
اندوه مانده
دلتنگی خاموش را
کنارت مینشاند
و آرام میگوید
اکنون
دیگر تنها نیستی
و..
میبندد
در را
پنجره را
تمام
راههای گریختن را
مروت خیری
بودنت را
آوار کن بر من
که دلم
زیر سنگینی خاطراتت
سالهاست
در سکوت فرورفته
نترس
من از ویرانی نمیترسم
از خالی ماندن میترسم
از نبودنِ تو
از تماشای روزهایی که
تو در آن نیستی
بیهوا بیا
مثل تب
مثل طوفان
مثل
شعری که ناگهان
بر لب مینشیند
و بوی تو را دارد
بودنت را آوار کن بر من
بگذار
خراب شوم
در آغوشی که
ساختنی نیست جز با تو
لیلاموسوی
اما کاش
کاش کسی بفهمد
عشق، همیشه خندیدن نیست
گاهی
به زنی شبیه شبنم
پناه میبری
تا باران شوی.
کاش...
در کتابی،
در شعری،
در نگاه کسی،
عطری از من
جا بماند..........
من الهه م
واژهای از جنس
ایستادن
رسیدن
و با نسیم همراه خواهم شد.
الهه عظیمی